میدانی
بعضی میگویند عاشقی کار ساده ایست
من میخندم
اخر من عاشقی را با درد تجربه کردم
با درد و نامیدی
روزی نبود که اشک نریزم
روزی نبود که غصه نخورم
اما هیچکس اشکهایم را پاک نکرد
هیچکس حتی نگاهی با مهربانی به من نکرد
بلکه همه به من به چشم یک مجرم نگاه کردند
مجرمی که سنگدلانه قتلی را صورت داده
هر روز خسته تر از دیروز میشوم
تنها امیدی کوچک مرا به زندگی
سرد و بی رنگم امیدوارم میکند
هر کس میگوید دوری انکه دوستش دارم سخت هست
من میگویم
بدان دوری انقدر سخت هست که گاهی حتی
اشک هم درمان نیست
تنها میتوانی در سکوت به گذر زمان نگاه کنی
نمیدانی
زمان چه تلخ پیش میرود
وقتی با انکه دوستش داری هستی انقدر سریع وقت خداحافظی میرسد که دلت میخواهد به زمان بگویی میشود بایستی
اما تا از او دور میشوی انقدر زمان کند پیش میرود که دیگر هیچ راهی برای تحمل نداری
جز اینکه با چند قرص خواب اور خودت را خواب کنی تا زمان تمام شود