شخصی ب تازگی نابینا شدچون خود را با تفاوتهای جدید وفق نداد دچار  افسردگی شد تا جایی ک شبها خوابش نمی برد و ب سر حد جنون رسید و تصمیم  بخودکشی گرفت ولی موفق ب انجام این کار نشد ب روان پزشک مراجعه کرد. پزشک  گفت زندگی ت واقعا دشوار است و بهتر است ب جای تطابق خودت راخلاص  کنی ! ولی نمی خواهم خانواده ات با ناراحتی مواجه گردند پس این کار را  مخفیانه انجام بده تا گمان برند در خواب از دنیا رفته ای امشب قبل از اینکه  ب رختخواب بروی ب منطقه ای نسبتا وسیع برو و تا میتوانی بدو آنقدر که دیگر  توانی برایت نماند بعد به رختخواب برگرد وی این کار را کرد اما نتیجه ای  نگرفت شب بعد دوباره با سرعت و قدرت دوبرابر دوید وقتی به رختخواب برگشت  آنقدر خسته بود ک زود خوابش برد صبح بیمار غمگین زود بیدار شدو نسبتا سرحال  بود پس بیتاب بود که زودتر شب شوددوباره شب شد و او دوید و بخاطر خستگی  زودخوابید و صبح زود بیدار شد و سرحال بود نابینا تصمیم گرفت هر شب بدود  ولی نه برای مردن بلکه برای زنده ماندن و  زندگی کردن
ت برای چ زندگی میکنی و برای چ حاضری ا زندگیت بگذری؟