پیاده آمده بودم*، پیاده خواهم رفت
طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد
و سفره*ای که تهی بود، بسته خواهد شد
و در حوالی شبهای عید، همسایه*!
صدای گریه نخواهی شنید، همسایه*!
همان غریبه که قلک نداشت*، خواهد رفت
* و کودکی که عروسک نداشت*، خواهد رفت*
***
منم تمام افق را به رنج گردیده،
منم که هر که مرا دیده، در گذر دیده
منم که نانی اگر داشتم، از آجر بود
و سفره ام ـ که نبود ـ از گرسنگی پر بود
به هرچه آینه، تصویری از شکست من است
به سنگ سنگ بناها، نشان دست من است
اگر به لطف و اگر قهر، می شناسندم
تمام مردم این شهر، می شناسندم
من ایستادم، اگر پشت آسمان خم شد
نماز خواندم، اگر دهر ابن ملجم شد
***
طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد
و سفرهام که تهی بود، بسته خواهد شد
غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت
طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد
و سفره*ای که تهی بود، بسته خواهد شد
و در حوالی شبهای عید، همسایه*!
صدای گریه نخواهی شنید، همسایه*!
همان غریبه که قلک نداشت*، خواهد رفت
* و کودکی که عروسک نداشت*، خواهد رفت*
***
منم تمام افق را به رنج گردیده،
منم که هر که مرا دیده، در گذر دیده
منم که نانی اگر داشتم، از آجر بود
و سفره ام ـ که نبود ـ از گرسنگی پر بود
به هرچه آینه، تصویری از شکست من است
به سنگ سنگ بناها، نشان دست من است
اگر به لطف و اگر قهر، می شناسندم
تمام مردم این شهر، می شناسندم
من ایستادم، اگر پشت آسمان خم شد
نماز خواندم، اگر دهر ابن ملجم شد
***
طلسم غربتم امشب شکسته خواهد شد
و سفرهام که تهی بود، بسته خواهد شد
غروب در نفس گرم جاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت