ناتانائیل،آرزومکن که خدارادرجایی جزهمه جابیابی.هرمخلوقی نشانی از
خداست وهیچ مخلوقی اوراهویدانمی سازد.همان دم که مخلوقی نظر ما را به خویشتن منحصرکند،ماراازخدابرمی گرداند.
ماهمگی اعتقادداریم که بایدخداراکشف کرد.دریغاکه نمی دانیم همچنان که درانتظاراوبه سرمی بریم،به کدام درگاه نیاز آوریم.سرانجام این طور نیز می گوئیم که اودرهمه جاهست؛هرجاونایافتنی است.
به هرکجابروی جزخداچیزی رادیدارنمی توانی کرد.خداهمان است که پیش روی ماست.ناتانائیل،ای کاش "عظمت"درنگاه توباشدنه درچیزی که به ان می نگری.
ناتانائیل،من شوق رابه توخواهم آموخت؛اعمال مابه ما وابسته است،هم چنان که درخشندگی به فسفر.درست است که اعمال ما مارامی سوزانندولی تابندگی ماازهمین است واگرروح ما ارزش چیزی را داشته دلیل بر آن است که سخت ترازدیگران سوخته است.
برای من "خواندن"این که شن ساحل هانرم است کافی نیست:میخواهم پای برهنه ام این نرمی راحس کند.معرفتی که قبل ازآن احساسی نباشد،برای من بیهوده است.هرگزدراین جهان چیزی ندیده ام
که حتی اندکی زیباباشد؛مگرآنکه فورِِا آرزو کرده ام تا همه مهرمن آن را دربر گیرد.