MOΣIN
پسندها
4,553

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد
    وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد
    گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است
    طلب از گمشدگان لب دریا می‌کرد
    مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش
    کو به تایید نظر حل معما می‌کرد
    دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست
    و اندر آن آینه صد گونه تماشا می‌کرد
    گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم
    گفت آن روز که این گنبد مینا می‌کرد
    بی دلی در همه احوال خدا با او بود
    او نمی‌دیدش و از دور خدا را می‌کرد
    این همه شعبده خویش که می‌کرد این جا
    سامری پیش عصا و ید بیضا می‌کرد
    گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند
    جرمش این بود که اسرار هویدا می‌کرد
    فیض روح القدس ار باز مدد فرماید
    دیگران هم بکنند آن چه مسیحا می‌کرد
    گفتمش سلسله زلف بتان از پی چیست
    گفت حافظ گله‌ای از دل شیدا می‌کرد
    فراموش مکن تا باران نباشد رنگين کمان نيست تا تلخي نباشد شيريني نيست و گاهي همين دشواري هاست که از ما انساني نيرومند تر و شايسته تر مي سازد خواهي ديد ، آ ري خورشيد بار ديگر درخشيدن آغاز مي کند
    سلام بر داش معین گل

    شکر خدا 3 تا امتحان اولی بد نبود بلکه هم عالی بود:smile:

    ایشالا موفق باشی دوست گلم
    عشق چیست؟
    مادر گفت عشق یعنی فرزند.
    پدر گفت عشق یعنی همسر.
    دخترک گفت عشق یعنی عروسک.
    معلم گفت عشق یعنی بچه ها.
    خسرو گفت عشق یعنی شیرین.
    شیرین گفت عشق یعنی خسرو.
    فرهاد گفت: …. ؟
    فرهاد هیچ هم نگفت.
    فرهاد نگاهش را به آسمان برد؟ باچشمانی بارانی. میخواست فریاد بزند اما سکوت کرد!‌ میخواست شکایت کند اما نکرد. نفسش دیگر بالا نمی آمد؟ سرش را پایین آورد و رفت! هر چند که باران نمی گذاشت جلوی پایش را ببیند! ولی او نایستاد. سکوت کرد و فقط رفت. چون میدانست او نباید بماند. و عشق معنا شد.
    یه فرشته فرستادم تا مراقبت باشه اما برگشت... پرسیدم چرا برگشتی؟.. گفت : فرشته ها نمیتونن مراقب فرشته ها باشن.. 20 تا فرشته تو دنیا هست که 10 تا شون خوابن و 9 تاشون دارن بازی میکنن یکیشون هم داره این پیام و میخونه... این پیام جک نیست یه واقعیته.. فردا بهترین روز زندگیت خواهد بود. این پیام و به 10 تا از دوستات بفرست حتی به من.. اگه 5 تا برات برگشت مطمئن باش کسی که دوسش داری سورپرایزت میکنه...
    .............
    به امید خدا
    یه فرشته فرستادم تا مراقبت باشه اما برگشت... پرسیدم چرا برگشتی؟.. گفت : فرشته ها نمیتونن مراقب فرشته ها باشن.. 20 تا فرشته تو دنیا هست که 10 تا شون خوابن و 9 تاشون دارن بازی میکنن یکیشون هم داره این پیام و میخونه... این پیام جک نیست یه واقعیته.. فردا بهترین روز زندگیت خواهد بود. این پیام و به 10 تا از دوستات بفرست حتی به من.. اگه 5 تا برات برگشت مطمئن باش کسی که دوسش داری سورپرایزت میکنه...
    .............
    به امید خدا
    یه فرشته فرستادم تا مراقبت باشه اما برگشت... پرسیدم چرا برگشتی؟.. گفت : فرشته ها نمیتونن مراقب فرشته ها باشن.. 20 تا فرشته تو دنیا هست که 10 تا شون خوابن و 9 تاشون دارن بازی میکنن یکیشون هم داره این پیام و میخونه... این پیام جک نیست یه واقعیته.. فردا بهترین روز زندگیت خواهد بود. این پیام و به 10 تا از دوستات بفرست حتی به من.. اگه 5 تا برات برگشت مطمئن باش کسی که دوسش داری سورپرایزت میکنه...
    .............
    به امید خدا
    این روزهــــایم به تظاهر می گذرد…
    تظاهر به بی تفاوتی،
    تظاهر به بی خیـــــالی،
    به شادی،
    به اینکه دیگــــر هیچ چیز مهم نیست…
    اما . . .
    چه سخت می کاهد از جانم
    این “نمایش”....
    وای اگه خون سیاوش دامن شبو بگیره
    اگه باز به زخم رستم سهراب قصه بمیره
    وای اگه درفش کاوه بشه باز خنجر ضحاک
    اگه باز از تخت جمشید خسرویی بیفته رو خاک
    وای اگه کمون آرش بشکنه به دست کینه
    وای اگه دوباره شیرین مرگ فرهادو ببینه

    دیگه از غرور این خاک چی میمونه چی می مونه
    واسه بچه های البرز چه کسی قصه می خونه

    کاشکی از بغض دماوند خون نشه قلب ستاره
    کاش نیاد روزی که مهتاب توی کوچه پا نذاره
    کاشکی از چشمای مجنون خواب لیلی رو نگیرن
    کاش فرشته های عاشق توی آسمون نمیرن

    وای اگه کمون آرش بشکنه به دست کینه
    وای اگه دوباره شیرین مرگ فرهادو ببینه

    دیگه از غرور این خاک چی می مونه چی می مونه
    واسه بچه های البرز چه کسی قصه بخونه

    غم سردارای جنگل به دل خزر می مونه
    دوباره خروش کارون قلب شب رو می سوزونه
    چشمای معصوم زرتشت از یاد ارس نمی ره
    قلعه ها می ریزن اما بغض بابک نمی میره

    دیگه از غرور این خاک چی می مونه چی می مونه
    واسه بچه های البرز چه کسی قصه می خونه
    ساقیا برخیز و درده جام را
    خاک بر سر کن غم ایام را
    ساغر می بر کفم نه تا ز بر
    برکشم این دلق ازرق فام را
    گر چه بدنامیست نزد عاقلان
    ما نمی‌خواهیم ننگ و نام را
    باده درده چند از این باد غرور
    خاک بر سر نفس نافرجام را
    دود آه سینهٔ نالان من
    سوخت این افسردگان خام را
    محرم راز دل شیدای خود
    کس نمی‌بینم ز خاص و عام را
    با دلارامی مرا خاطر خوش است
    کز دلم یک باره برد آرام را
    ننگرد دیگر به سرو اندر چمن
    هر که دید آن سرو سیم اندام را
    صبر کن حافظ به سختی روز و شب
    عاقبت روزی بیابی کام را
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا