این ابرها را
من در قاب پنجره نگذاشته ام
که بردارم
اگر آفتاب نمی تابد
تقصیر من نیست
با این همه شرمنده ی توام
خانه ام
در مرز خواب و بیدار ست
زیر پلک کابوس هاست
مرا ببخش اگر دوستت دارم
و کاری از دستم بر نمی یاد...
شاید اگر تو نبودی
زندگی باز هم بود
باز هم لبخند بود
باز هم همه ی چیزهای قشنگ و واژه های خوب بودند
تنها شاید...
من_ من نبودم...
هوای تو چیزیست مثل یک اصل,مثل یک قانون
برای تمام من...
همه جا را بوی خاک گرفته بود...
من..
تو..
هر دومان بودیم
و باران هم آرام آرام خودش را به ما می رساند.
نه خبری از چتر بود،
نه حتی از بارانی های مشکیمان.
فقط
من..
تو..
و باران.