http://users1.jabry.com/tak3da/Mp3-128/02%20Bi%20To%20Donya%20Ro%20Nemikham%20(Www.Tak3Da.Com).mp3
ایفل برایم یعنی شکوه عشق...
صدای فریاد فرهاد در گوشش پیچید...
بغضش را فرو داد...
با یک جست خودش را به بالای دیوار نازک رساند. دستش را از میله های بالای سرش گرفت...
- اخه چرا اینجا رو انتخاب کردی فرهاد؟ دلم میخواس الان ایفل باشم...
پاهایش میلرزیدند. پاهایش را از روی دیوار برداشت تا بیشتر فرهاد را درک کند ، تا به فرهاد بفهماند که حاضر است دست به چه کارهایی بزند برای درک کردنش...
فرهاد هم یک قدم نزدیکتر شد.
حالا اویزان شده بود... وزش باد تن خیس از عرقش را میلرزاند ...
حس میکرد تب دارد ... سر درد و سرگیجه...
باد موهایش را پریشان در صورتش ریخته بود... هیچ چیز نمیدید چشمهایش را بست
- اه.. لعنتی همیشه عاشق دیوونه بازیه ..