با من بخوان ... در باغِ رازناک عشق
تا سَبزه ی لطیف دلم را
در زیر پای صدایت بِگُسترم
خانه ی تو .... اَندیشه و اِحساس من است
اِحساس من ...
گیتاری است که پَرنده را می نَوازد
و اَندیشه ام ...
پَنجه ای ؛ که سیمها را از هم می گُسلد
خانه ی من ...
تَمام جهان است با سَقفِ نیلیَش
من اَما ... بی تو زیستن نتوانم
اِی مَعبرِ هوا و بهاران
بُگذار این پنجره گُشاده بماند
با من بخوان
که غیرِ مَرهم ِ آوازِ آبیت
زخمِ سکوتِ مرا هیچ نغمه ای درمانِ درد نیست
با من بخوان
تا حِس کنم ؛ لبریز از ترانه شدم