mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • انگـــار . . .

    آخرین سهــــــ ــــ ــم ما از هم . .

    همین سکوتـــــــــ ـــــــ ــــ اجباری سـتــــــ ـــ ـ . . .!

    ختم سی و سوم قرآن مجید..............مهدیه یک..... حرکت به سمت ظهور

    بر چهره ی دلربای مهدی عج صلوات
    عجیب دلم شعر می خواهد آن شعری که نگاهت در

    آن باشد و حست واژه هایش شعری که دستانم می نویسد

    و قلبت میخواند عجیب حس شاعری را دارم که اقیانوس

    را با پای پیاده می پیماند...
    جهان از تو پر میشود

    وقتی چشمانت را میگشایی

    دنیای من لبریز عشق میشود

    وقتی تو اینجایی

    دلم سرزمین خوب توست

    قدم بردار
    بـــی تـو

    چــه حـــواس پــرت شـــده ام

    کـــسی اسمــم را میــپرســد

    نام تــورا میـــگویم

    .
    .
    درمن بیــــداری

    و هــر شــب

    فـــریاد عشـــق تو

    شـــعر میشـــود
    قلــبم
    چه کــوک استــــ
    همـــیشه بر
    ساعت عاشقی

    با طپشهای قــلبـــــ ِ تو
    مـــیزان و جور ستــــ
    .
    .
    .
    با من بخوان ... در باغِ رازناک عشق

    تا سَبزه ی لطیف دلم را

    در زیر پای صدایت بِگُسترم

    خانه ی تو .... اَندیشه و اِحساس من است

    اِحساس من ...

    گیتاری است که پَرنده را می نَوازد

    و اَندیشه ام ...

    پَنجه ای ؛ که سیمها را از هم می گُسلد

    خانه ی من ...

    تَمام جهان است با سَقفِ نیلیَش

    من اَما ... بی تو زیستن نتوانم

    اِی مَعبرِ هوا و بهاران

    بُگذار این پنجره گُشاده بماند

    با من بخوان

    که غیرِ مَرهم ِ آوازِ آبیت

    زخمِ سکوتِ مرا هیچ نغمه ای درمانِ درد نیست

    با من بخوان

    تا حِس کنم ؛ لبریز از ترانه شدم




    به مجنون گفت روزی عیب جویی
    که پیدا کن به از لیلی نکویی

    که لیلی گر چه در چشم تو حوریست

    به هر جزوی ز حسن او قصوریست

    ز حرف عیب‌جو مجنون برآشفت

    درآن آشفتگی خندان شد و گفت

    اگر در دیده‌ی مجنون نشینی

    به غیر از خوبی لیلی نبینی

    تو کی دانی که لیلی چون نکویی است

    کزو چشمت همین بر زلف و روی است

    تو قد بینی و مجنون جلوه ناز

    تو چشم و او نگاه ناوک انداز

    تو مو بینی و مجنون پیچش مو

    تو ابرو، او اشارت‌های ابرو

    دل مجنون ز شکر خنده خونست

    تو لب می‌بینی و دندان که چونست

    کسی کاو را تو لیلی کرده‌ای نام

    نه آن لیلی‌ست کز من برده آرام

    اگر می‌بود لیلی بد نمی‌بود

    ترا رد کردن او حد نمیبود
    لب دريا، نسيم و آب و آهنگ،

    شكسته ناله هاي موج بر سنگ.

    مگر دريا دلي داند كه ما را،



    تب و تابي ست در موسيقي آب

    كجا پنهان شده ست اين روح بي تاب

    فرازش، شوق هستي، شور پرواز،

    فرودش : غم؛ سكوتش : مرگ ومرداب !

    سپردم سينه را بر سينه كوه

    غريق بهت جنگل هاي انبوه

    غروب بيشه زارانم در افكند

    لب دريا، گل خورشيد پرپر !

    به كام خويش پيچاندند و بردند،

    مرا گرداب هاي سرد باور !

    بخوان، اي مرغ مست بيشه دور،

    كه ريزد از صدايت شادي و نور،

    قفس تنگ است و دل تنگ است، ورنه

    هزاران نغمه دارم چون تو پر شور !

    لب دريا، غريو موج و كولاك،

    فرو پيچده شب در باد نمناك،

    نگاه ماه، در آن ابر تاريك؛

    نگاه ماهي افتاده بر خاك !

    پريشان است امشب خاطر آب،

    چه راهي مي زند آن روح بي تاب !

    « سبكباران ساحل ها » چه دانند،

    «شب تاريك و بيم موج و گرداب » !

    لب دريا، شب از هنگامه لبريز،

    خروش موج ها: پرهيز ... پرهيز ... ،

    در آن توفان كه صد فرياد گم شد؛

    چه بر مي آيد از واي شباويز ؟!

    چراغي دور، در ساحل شكفته

    من و دريا، دو همراز نخفته !

    همه شب، گفت دريا قصه با ماه

    دريغا حرف من، حرف نگفت
    تنها چشم هایند که می گویند...

    امروز میدانم ...

    میدانم رازهای که در دل انتهای راه پنهان اند..

    میدانم رازهای نگاه اخر را...

    میدانم رازهای رفتن پا وماندن دل را..

    میدانم رازهای بودن ونبودن را..

    شک داشتم ولی...خوب میدانم که چشم ها پاسخ همه ندانسته هاست...

    وقتی سکوت حکم کند چشم را بازی میدهیم...برنده و بازنده اش به کنار همیشه راست می گوید ...همیشه..

    پس بنگر به چشمانم...که لبریز از بودن است...

    بنگر به چشمانت... همه بودن من از بودن چشمان توست...
    امشب از گــــرمای آتش میشوم همپای عشق

    شعله ور،مجنون ومست ازحضرت زیبای عشق

    میرود زردی زجانم ، ســــــــــرخ آتش میشوم

    هیبتی چون زال و رستم،همچو آرش میشوم

    مــــــــــرد قــــــــوم آریا ،چون پُتک آن آهنگرم

    کاوه ام ، من آتشی بر زیر این خاکســــــــترم

    عشق و آتش در نگــــــاهم شعله دارد تا خدا

    عاشق عشــــقم ، نی ام از آتشِ امشب جدا

    امشب از این شعله ها،زخمی به سازم میزنم

    شعــــــــــــــر آتش را به آغوش نیازم میزنم
    عشق پاک از جنس دریا و به رنگ عاشــــــــقیست

    مثل پرهای فرشــــــــــــــته مثل حس سادگیست

    مثل گل همچون هـــــــــــــجوم برف زیبایی به کوه

    مثل آتش گـــــــــرم و همچون بزم عاشق باشکوه

    همچو گلبرگی ســــفید ، حیران و سرگردان به آب

    آب دریا شســـــــــته روحش را در این رویای خواب

    در تن و آغوش دریا با نســـــــــــــیمی مست و ناز

    عشق یعنی پر شــــــــوی از مستی و از رمز و راز

    راز دریا در دلم توصـــــــــــــــــــــیف گل در دست آب

    من کی ام؟ یک نقطه ، ... نه ! هیچم درون این کتاب

    عشق یعنی محــــــــــشری در دل ، هوایی در نگاه

    این هــــــــــــــــــوا ابری تر از غوغای شبهای سیاه

    واژه هـــــــــــــــــایم طاقت وصف تو را دیگر نداشت

    رفت و ســــــــــــر بر بالش اشعار بی شاعر گذاشت



    امشب از آسمان دیده تو
    روی شعرم ستاره میبارد
    در سکوت سپید کاغذها
    پنجه هایم جرقه میکارد
    شعر دیوانه تب آلودم
    شرمگین از شیار خواهشها
    پیکرش را دوباره می سوزد
    عطش جاودان آتشها
    از سیاهی چرا حذر کردن
    شب پر از قطره های الماس است
    آنچه از شب به جای می ماند
    عطر سکر آور گل یاس است
    آه بگذار گم شوم در تو
    کس نیابد ز من نشانه من
    روح سوزان آه مرطوب من
    بوزد بر تن ترانه من
    آه بگذار زین دریچه باز
    خفته در پرنیان رویا ها
    با پر روشنی سفر گیرم
    بگذرم از حصار دنیاها
    دانی از زندگی چه میخواهم
    من تو باشم ‚ تو ‚ پای تا سر تو
    زندگی گر هزار باره بود
    بار دیگر تو بار دیگر تو
    آنچه در من نهفته دریاییست
    کی توان نهفتنم باشد
    با تو زین سهمگین طوفانی
    کاش یارای گفتنم باشد
    بس که لبریزم از تو می خواهم
    بدوم در میان صحراها
    سر بکوبم به سنگ کوهستان
    تن بکوبم به موج دریا ها
    بس که لبریزم از تو می خواهم
    چون غباری ز خود فرو ریزم
    آری آغاز دوست داشتن است
    گرچه پایان راه نا پیداست
    من به پایان دگر نیندیشم
    که همین دوست داشتن زیباست
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا