اخ یادم اومد بابک حمیدی سوار موتوره پشتش یه جعبه میبنده که مسافر های نامحرم راحت ببره از شاکر دوست که معلم خوشش می یاد اخرش مادرش میمیره. به عشقش نمیرسه و متحول میشه تو امامزاده اره خیلی با حال بود کار گردانش محمد رضا ورزی بود
یه دیالو گ داشت اخر فیلمش که هنوز یادمه بابک حمیدیات به اون مرده می گفت : می خوام برم دنبال یه عشقی که کسی نتونه اونو برا خودش بگیره یه عشقی که برا همه باشه منظورش خدا بود.
فیلم دومی هم که گفتید ندیدم میرم دنبالش پیداش می کنم ببینم