Estrella
پسندها
737

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • سرگرمی هایی برای باهوش شدن
    10 عمل مبتذل که هر روز می بینیم!

    نـــــــــی نـــــــــی کوچولوهای دوست داشتنی جدید رسیدن بـــــــــدو بـــــــــدو بــــــــــــــــــــــدو
    تولد یکی از با معرفت ترینهای باشگاه***ثمین جان تولدت مبارک
    دلی که غیب نمای است و جام جم دارد
    ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد
    به خط و خال گدایان مده خزینه دل
    به دست شاهوشی ده که محترم دارد
    نه هر درخت تحمل کند جفای خزان
    غلام همت سروم که این قدم دارد
    رسید موسم آن کز طرب چو نرگس مست
    نهد به پای قدح هر که شش درم دارد
    زر از بهای می اکنون چو گل دریغ مدار
    که عقل کل به صدت عیب متهم دارد
    ز سر غیب کس آگاه نیست قصه مخوان
    کدام محرم دل ره در این حرم دارد
    دلم که لاف تجرد زدی کنون صد شغل
    به بوی زلف تو با باد صبحدم دارد
    مراد دل ز که پرسم که نیست دلداری
    که جلوه نظر و شیوه کرم دارد
    ز جیب خرقه حافظ چه طرف بتوان بست
    که ما صمد طلبیدیم و او صنم دارد
    سلام .عشق نازنینم کجاست؟:دی....میدونم که میدونی که دلم برات تنگ شده بودو میدونم که میدونی که دلت برام سوراخ سوراخ شده بود:دی
    ادامه
    حالا خودش رفته و او را درگیر این بازی احمقانه کرده... -اسمش رو میزارم بازی عشق...
    فرهاد نزدیکتر شد.
    ارام خودش را تاب داد چشمانش را باز کرد... از کور بودن متنفر بود...
    فرهاد در میان ابرها لبخند میزد ... فریاد زد فرهاد بازم برام بخون....
    و فرهاد باز نزدیکتر پرواز کرد.... و با لبانی بسته خواند... فریادِ فرهاد:
    با اینا خستگیمو در میکنم ، با اینا زمستونو سر میکنم....
    - فرهاد اینکه مال عیده اخه! - الانم تولد دوباره ماست باید جشن بگیریم!
    ...
    حالا روبه روی هم بودند ... زمزمه کرد: یک قدم مانده به عشق...
    عطش داشتند دستانش...
    دستانش را برای در اغوش کشیدن فرهاد باز کرد...
    و ...
    فریاد شیرین تا ایفل رسید....

    http://users1.jabry.com/tak3da/Mp3-128/02%20Bi%20To%20Donya%20Ro%20Nemikham%20(Www.Tak3Da.Com).mp3
    ایفل برایم یعنی شکوه عشق...

    صدای فریاد فرهاد در گوشش پیچید...
    بغضش را فرو داد...
    با یک جست خودش را به بالای دیوار نازک رساند. دستش را از میله های بالای سرش گرفت...
    - اخه چرا اینجا رو انتخاب کردی فرهاد؟ دلم میخواس الان ایفل باشم...
    پاهایش میلرزیدند. پاهایش را از روی دیوار برداشت تا بیشتر فرهاد را درک کند ، تا به فرهاد بفهماند که حاضر است دست به چه کارهایی بزند برای درک کردنش...
    فرهاد هم یک قدم نزدیکتر شد.
    حالا اویزان شده بود... وزش باد تن خیس از عرقش را میلرزاند ...
    حس میکرد تب دارد ... سر درد و سرگیجه...
    باد موهایش را پریشان در صورتش ریخته بود... هیچ چیز نمیدید چشمهایش را بست
    - اه.. لعنتی همیشه عاشق دیوونه بازیه ..
    من یه نـــــــــی نـــــــــی کوچولوی دوســـــــــــت داشتنی ام دوســـــــــــــــــم داری؟
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا