mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • گلی را که دیروز

    به دیدار من هدیه آوردی، ای دوست

    ـ دور از رخ نازنین تو ـ

    امروز پژمرد!

    همه لطف و زیبایی اش را

    ـ که حسرت به روی تو می خورد و

    هوش از سرِ ما به تاراج می برد ـ

    گرمای شب برد !

    صفای تو اما، گلی پایدار است

    بهشتی همیشه بهار است.

    گلِ مهر تو، در دل و جان

    گلِ بی خزان

    گلِ تا که من زنده ام «ماندگار» است.
    گفتم دلُ دین بر سر کارت کردم

    هر چیز که داشتم نثارت کردم

    گفتا،تو که باشی که کنی یا نکنی

    آن من بودم که بی قرارت کردم!

    آن کس که تو را شناخت،جان را چه کند؟

    فرزندُ عیالُ خانمان را چه کند؟

    دیوانه کنی،هر دو جهانش بدهی

    دیوانه ی تو هر دو جهان را چه کند؟

    ای در دل من میلُ تمنا،همه تو!

    واندر سر من مایه ی سودا،همه تو!

    هر چند به روی کار در مینگرم

    امروز همه توییُ فردا همه تو!
    و صدای باران ، و سکوتی دلگیر

    و نوایی که تو را می خواند :

    یاد ِآن روز بخیر ،یاد ِ آن روز ِ سپید

    یاد آن روز که نقاش ِ زمان

    طرح ِ چشمانِ تو را،ساخت اندازه ی دیوار دلم

    یاد آن روز بخیر...
    به تو دست‌می‌سایم و جهان را درمی‌یابم،


    به تو می‌اندیشم


    و زمان را لمس‌می‌کنم


    معلق و بی‌انتها


    عریان.

    می‌وزم، می‌بارم، می‌تابم.


    آسمان‌ام


    ستاره‌گان و زمین،


    و گندمِ عطرآگینی که دانه‌می‌بندد


    رقصان


    در جانِ سبزِ خویش.


    از تو عبورمی‌کنم

    چنان که تُندری از شب.ــ

    می‌درخشم

    و فرو می‌ریزم.
    بوی باران می دادی

    بوی دلتنگی های
    یک خیابان خیس و خلوت در شب
    با زخم های خط کشی شده
    و چراغ های بی خواب ...
    بوی
    باران
    می دادی
    می خواستم تو را قدم بزنم...!
    این غزلها همه جانپاره ی دنیای منند

    پیش از آنی كه به یك شعله بسوزانمشان

    باز هم گوش سپردم به صدای غمشان

    هر غزل گر چه خود از دردی و داغی می سوخت

    دیدنی داشت ولی سوختن با همشان

    گفتی از خسته ترین حنجره ها می آمد

    بغضشان شیونشان ضجه ی زیر و بمشان

    نه شنیدی و مباد آنكه ببینی روزی

    ماتمی را كه به جان داشتم از ماتمشان

    زخم ها خیره تر از چشم تو را می جستند

    تو نبودی كه به حرفی بزنی مرهمشان

    این غزلها همه جانپاره های دنیای منند

    لیك با این همه از بهر تو می خواهمشان

    گر ندارد زبانی كه تو را شاد كنند

    بی صدا باد دگر زمزمه ی مبهمشان

    فکر نفرین به آنها همه در ذهن غزل هایم بود

    كه دگر تاب نیاوردم و سوزاندمشان
    تو که نبــاشـی

    باران خـوب ست

    امــا

    کوچه هـای ِتشــنه ی ِقدمــهای ِمــا

    دلگیرند ...





    سر می روم از خویش

    از گوشه گوشه فرو می ریزم

    و عطر تو

    رسوایم می کند.



    دل من لوح سپیدیست با خط درشت

    روی ان جمله ای حک شده است

    یادگاری ازاد(بنویسید هر انچه در دل دارید)

    هر که از راه رسید یادگاری بنوشت روی این لوح سپید

    ان یکی یه کلمه و

    ان دیگر یک جمله

    "داستانی"شعری به خط زیبا

    جاودانی شده بر صحفه دل

    این میان پر شده از کلمات

    از اعداد

    "اسم با یک تاریخ"

    دیگری قلب کشیده در ان گوشه

    و یکی یک گل سرخ

    و کمی انور تر غنچه ای وا نشده

    این همه قصه یک زندگیست

    قصه ای پر معنی

    پر احساس

    قصه ای با همه سختی زیبا

    و تو نیز خالق قصه ای از ان هستی

    خانه ای خواهی داشت تا ابد در دل من

    پس بنویس یادگاریت را
    من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد

    همه اندیشه ام اندیشه فرداست

    وجودم از تمنای تو سرشار است

    زمان در بستر شب خواب و بیدار است

    هوا آرام

    شب خاموش راه آسمان ها باز

    خیالم چون کبوترهای وحشی می کند پرواز

    من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد

    زمان در بستر شب خواب و بیدار است

    سیاهی تار می بندد

    چراغ ماه لرزان از نسیم سرد پاییز است

    دل بی تاب و ارام من از شوق لبریز است

    به هر سو چشم من رو میکند

    فرداست
    تو فکر من چراغونیست

    پرم از خاطرات تو

    همونائی که میدونی

    مگه یادم میره یکدم

    تا هروقتی که من زنده ام

    تو بانی یه مشت شعری

    هم الان هم درآینده ام
    درشعرهایت چیزیست

    ک نمیدانم چیست

    مثل آرامش بعدازیک غم

    مثل پیداشدن یک لبخند

    مثل بوی نم بعدازباران

    درشعرهایت چیزیست

    ک نمیدانم چیست
    دلتنگی مثل آتش زیر خاکستر است..

    گاهی فکر میکنی تمام شده

    اما یکدفعه همه ات را به آتش میکشاند......
    من خودم خوب میدانم

    که باید کنار بیایم

    با این همه جای خالی حضورت

    ولی دل. دل است دیگر

    نمیفهمد

    یعنی اگر قرار بود بفهمد که دل نمیشد.
    سکوت و نگاهمان را با هم یکی می کنیم

    فریادی می شود بی صدا

    می شنوی فریاد بی صدا را..

    فریادی که با تمام سکوتش

    فقط یک چیز می گوید

    دوستت دارم
    اتل متل توتوله ، حال رفیق چه جوره ،
    این را بخوان یادم کن ، لبخند بزن شادم کن
    سلامک خوب هستید؟این پیامی که واسم دادید چی هستش ؟اخه باز نمیشه
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا