ای بابا ببینید آقا فرزاد دیگه دارین شرمندم میکنین
من وقتی پیامتون رو خوندم 15 ساعت از اخرین فعالیتتون گذشته بود پس دیگه چه فرقی میکرد؟
حالا چون پیاماتون رو دیر جواب میدم, شدم آدم بد؟
بعدشم هر وقت سیستمم رو روشن کنم جواب میدم,شما که بزرگوارید ببخشید
بنویسید به دیوار سکوت
عشق سرمایه هر انسان است
بنشانید به لب حرف قشنگ
حرف بد وسوسه شیطان است
وبدانید که فردا دیر است
واگر غصه بیاید امروز
تا همیشه دلتان نابود است
پس بسازید رهی را که کنون
تا ابد سوی صداقت برود
و بکارید به هر خانه گلی
که فقط بوی محبت بدهد...
>اعتقاداتتان راچند می فروشید؟
>
>مقیم لندن بود، تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی می شود و کرایه را می پردازد. راننده بقیه پول را که برمی گرداند 20 پنس اضافه تر می دهد!
>
>می گفت :چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست پنس اضافه را برگردانم یا نه؟ آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست پنس را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی ...
>گذشت و به مقصد رسیدیم .
>
>موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت آقا از شما ممنونم . پرسیدم بابت چی ؟ گفت می خواستم فردا بیایم مرکز شما مسلمانان و مسلمان شوم اما هنوز کمی مردد بودم. وقتی دیدم سوار ماشینم شدید خواستم شما را امتحان کنم .
>
>با خودم شرط کردم اگر بیست پنس را پس دادید بیایم . فردا خدمت می رسیم!
>تعریف می کرد : تمام وجودم دگرگون شد حالی شبیه غش به من دست داد .
>
>من مشغول خودم بودم در حالی که داشتم تمام اسلام را به بیست پنس می فروختم!!
>
>