Seti.Star
پسندها
2,829

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • ¯`v´¯)
    `•.¸.•´
    ☻/
    /▌
    / \
    ★تویکی از بهترین دوستای منی★
    ★این کتیبه رو رو پیج بهترین دوستات بذار★
    ★اونوقت می فهمی چندنفر تورو بهترین دوستشون میدونن★
    ★نترس تو بهتـ ـــــــــــــــــــــــــ ــــــــــرینی دوست من★
    .,,,استاد آرتور امید آذری:

    درصدد هستیم برای ارتقاء سطح علمی دانشجویان عزیز در زمینه طراحی معماری، اسکیس و پرزانته فضایی ایجاد کنیم تا به رشد و پرورش شما علاقمندان بپردازیم. برای محقق شدن این امر لازم است شما عزیزان پروژه های خود را در زمینه اسکیس و راندو برای ما ارسال نمائید تا به صورت آنلاین مورد نقد و بررسی قرار گیرد.
    برای آشنایی بیشتر شما عزیزان به صورت هفتگی اسکیس ها و طرح های برگزیده ی خودم و دانشجویانم را در این جا به نمایش خواهم گذاشت.
    امید است که این امر در یادگیری هر چه بیشتر شما موثر باشد.

    تاپیک: کارگاه اسکیس و راندو استاد آرتور
    تو چتر را بالای سرم گرفتی

    اما

    همچنان گونه های من خیس از گریه ماند !

    و تو هرگز نفهمیدی که

    چتر باید بالای دلم باشد

    نه روی سرم...

    باران باشد

    تو باشی

    یک خیابان بی انتها باشد

    به دنیا می گویم ، خداحافظ ........

    معمار اینجا شب است ، آنجا را نمی دانم
    اینجا در سفره شامی نیست ، آنجا را نمی دانم
    خاک سفره ها خشک است
    دیگر باران هم کافی نیست ، آنجا را نمی دانم
    اینجا شاعر از درد می گوید ، از مرگ می گوید، از برگ زرد می گوید، از آه سرد می گوید ، آنجا را نمی دانم
    اشعارم را چاپ نکردند به جرم آنکه درد دارد ، واژگانی سرد دارد ، خنجر به سوی نامرد دارد
    آری یاوه می گویم ، حرفهای بی پایه می گویم
    یاوه گویان را شما خدا کردید ، پایه ها را شما بنا کردید
    شما تسبیح به دست دارید و من زنجیر به پا دارم
    شما شام جنت در پیش و من سفره بی نان در قفا دارم
    شما خدا را به آسمان بردید و زمین را آن خود کردید
    شام برین نسیه دادید و زمین را خوان خود کردید
    وااااااااای چه نوه باحالی :دی عروس چش تنگ گرفتی ؟ خودا نیگهش داره :دی
    روزی پسربچه ای وارد بستنی فروشی شد و پشت میزی نشست. خدمتکار برای سفارش گرفتن سراغش رفت. پسر پرسید بستنی با شکلات چند است؟ خدمتکار گفت 50 سنت .. پسر دستش را در جیبش کرد وتمام پول خردهایش را در آورد و شمرد. بعد پرسید:
    بستنی ساده چنداست؟ خدمتکار با توجه به اینکه تمام میزها پرشده بود و عده ای هم بیرون منتظر خالی شدن
    بی حوصلگی و با لحنی تند گفت 35 سنت. پسر: لطفا یک بستنی ساده بیاورید.خدمتکار بستنی را آورد و صورتحساب را روی میز گذاشت و رفت. پسر بستنی اش را تمام کرد و پولش رابه صندوقدار پرداخت. هنگامیکه خدمتکار برای تمیز کردن میز بازگشت، گریه اش گرفت. پسربچه روی میز کنارظرف خالی، 15سنت برای او انعام گذاشته بود ...
    چگده وفستناکن این نی نی هااااااااااااا:biggrin:
    ملسیییییییی
    سنام عسیسمم
    یعنی روده بر میشم با این عکس:d
    دستت درد نکنه شبمونو ساختی:gol:
    اااااااا..من این هیتلر رو که واسه مودور احسان گذاشتی میخوام:redface:
    سلام عزیزم

    تو خوب باشی منم خوبم

    مثه من........

    شرمنده من باید برم....

    شبت شوتولاتی

    فعلن
    سلام عزیزم.مرسسسسی.شماخوبی؟؟
    خوش میگذرد؟ما همچنان درس درس ودرس:):w38:
    saalaaam setarejooon chetoriiii ??kheili khoshhal shodam ke inja mibinamet dobare :-*:gol:
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا