م
پسندها
412

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • .... ای روزهای خوب که در راهید !
    ای جاده های گمشده در مه !
    ای روزهای سخت ادامه !
    از پشت لحظه ها به در آیید !

    ای روز آفتابی !
    ای مثل چمشهای خدا آبی !
    ای روز آمدن !
    ای مثل روز آمدنت روشن !

    این روزها که می گذرد ، هر روز
    در انتظار آمدنت هستم !
    اما
    با من بگو که آیا ، من نیز
    در روزگار آمدنت هستم ؟

    از : قیصر امین پور
    سلام جوجه معمارخودم.يادم اومد چى ميخواستم بگم!
    ديروز استاد ميگه خسته ك نشديد خداى نكرده؟!هيشكى جواب نميده!ميگه خب پس فهميديم ك٤٠%جانبازشديد،گوشاتون نميشنوه!!!
    ميگم ببين خداچقد دوستت داشته ك من نگاكردم ب گوشى ديدم دارى ميزنگى!چون سايلنت بود ويبره اش هم خاموش بود!
    منتظر حضورتون هستیم در....
    .
    .
    .
    .


    تاپیک: گفتگوی شماره 4 - مشاهیر معماری ؟

    موفق باشید:gol:
    تو اگر در تپش باغ خدا را ديدي ، همت كن



    و بگو ماهي ها ، حوضشان بي آب است‌.

    باد مي رفت به سر وقت چنار.
    من به سر وقت خدا مي رفتم‌
    ابجی خداییش منظورم این نبود که تهران خوب نیست
    اگر چیزی گفتم منظورم بد رسوندم
    تهرانم یکی از شهر های ایرانه زیباییهای خودش داره وشلوغی های خودش
    شاید اون روز خیلی خسته بودم
    شب شما هم روشن و پر از یاد خدا
    گفتم که توپ خونه و لاله زار بودیم که یکدفعه یسری امدن شروع کردن به تظاهرات و دادو بیدا کردن
    :w00::w00::w00:اینجوری بودن
    خودم که نه دامادمون از اونجا که تو این وضعیت اقتصادی یسری بیکار می شن داماد ما هم شرکتش بهم خورد رفت
    حالا تو فکر ویدیو کلوپه وسیله هاش خرید تا مغازه راه بندازه
    ولی ابجی بعد این شلوغی ها اینقدر شاکی شدم که نگو
    تهران مثل شهر 72 ملت می مونه
    چرا اینقدر شلوغه خیلی هردنبیله
    البته ببخشیدا بعضی محلاش اینطوریه
    دوباره سلام
    اول رفتم پیش امیر احمد بعدش رفتیم تهران برای خرید وسایل مغازه نوپ خونه و لاله زار بودم از بد حدثه شلوغ شد یسری ریختن برای تظاهرات شب برگشتیم دوباره خونه خواهرم منم صبحش به سرم زد و با قطار رفتم مشهد تا دو ساعت پیش که برگشتم
    ببین خودم که هیچی نشدم!! حداقل این ثنا رو به یه جایی رسوندم و رفتم!(زرتینا!!):D...
    -----------------
    می دونم الان سرت شلوغه...حلال کن...یا حق!:cry:...:D
    آره به جان ناقابل خودم!! از اون جایی که خانوادتاً خوش شانسیم(!!) اسم بدبختو زده بودن "آتنا سهرابی"!!
    خلاصه هی از دفتر حاجی زنگ میزدن مدرسه که آتنا سهرابی دارین؟؟!! اونام میگفتن: نه! تازه مامانم رفته شخصاً پیگیری کرده، دیده...به...اوّل کشوری بودن خانوم!
    آره مگه اینکه به زنجفیل یه پک بزنم!!!
    خیال کردی...با خودم می برمت اونور...نمیذارم تنها بمونی!!
    ولی بعد مرگم خوب میراثی از خودم به جا گذاشتم(آثار ما تاخر)!! ثنا با مجاهدتها و ممارستهای بی دریغ بنده به فیض رفیع "نفر اوّل کشوری در مسابقات درسهایی از قرآن" نائل آمده!!! فکر کن...!!!!! احتملاً با قرائتی میفرستنش کاخ سفید، یه دوره هم با حاج آقا اونجا درسهایی از قرآن ارائه بدن...بلکه تونست هیلاری جونو محجبه کنه و اوباما رم ریشو!!:biggrin:
    بله می دونم!! خدا توفیقات روز افزون نثارتان کند!! منم که میبینی آخرای عمرمه...دیگه دارم فنا فی الله میشم...الان با جوشیده و دم کرده و رنجفیل/زنجبیل زنده ام!!!! دارم این آخریا رو خوش می گذرونم!! خلاصه التماس دعایی...چیزی داری بگو...
    نه بی تعارف گفتم :D
    ااا جدی؟؟دوستته؟هم دانشگاهی هستید؟؟اره دیگه ما با ادمای باحال مثه خودت زودی صمیمی میشیم دیگه ;)
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا