sarang saman
پسندها
103

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • اره داداشی خوفم یهتر از هر موقع دیگه

    شما چگونه ای؟

    ما که بی خپریم شوما چخپرا؟
    از سفر آمده ام کوله بارم سنگین
    همه از عشق و غم و بی تابی
    جاده ها طولانی
    من و تنهایی و تاریکی شب همه با هم بودیم
    ماه لبخند می زد به چه می خندید باز ؟ از خودم پرسیدم
    ماه می خندد و می خندید و خواهد خندید
    با تو فریاد زدم من و بسپار به باد من و بسپار به یاد من و بسپار به آغوش خدا .....
    بابا آخا نی نی چاکل نمیخواد آقایی
    لاستی بهم تیت ندادی ها:confused:
    باسم تبلچت مبالک بیا اینزا لاه بلو ببین چه گسنگه
    من تیت میخواما

    ]
    اااااااااااا تولدتون بود؟!!
    پس حسابیییییییییییی تولدتون مبارک باشه:w14::w31::w14:
    باباااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
    خواهس میکنممممممممممممممممممممممممممممم
    قابل نداسسسسسسسسسسسسسسسسست
    باباااااااااااااااااااااااااااااااااا
    تبلچت مبالکککککککککککککککککک
    ایسالله هزال ساله سیییییییییییییییییییییییی
    با یه عارمه نی نی خوسمللللللللللللللللللل

    ]]
    آن برتر
    به کنار تپه شب رسید.
    با طنین روشن پایش آیینه فضا شکست.
    دستم را در تاریکی اندوه بالا بردم
    و کهکشان تهی تنهایی را نشان دادم،
    شهاب نگاهش مرده بود.
    غبار کاروان ها را نشان دادم
    و تابش بیراهه ها
    و بیکران ریگستان سکوت را،
    و او
    پیکره خاموشی بود.
    لالایی اندوهی بر ما وزید.
    تراوش سیاه نگاهش با زمزمه سبز علف ها آمیخت.
    و ناگاه
    از آتش لب هایش جرقه لبخندی پرید.
    در ته چشمانش، تپه شب فرو ریخت.
    و من،
    در شکوه تماشا فراموشی صدا بودم.
    تولد تولد تولدم مبارک بیا شمعا رو فوت کن-------زنده باشی دوستان گرامی جای خالی رو پر کنید لطفا
    همیشه امیدی هست...
    اگر قرار بود دری باز نشه ، بجاش دیوار میساختن!
    اینطور نیست؟
    من به تو خندیدم

    چون که می دانستم

    تو به چه دلهره از با غچه ی همسایه سیب را دزدیدی

    پدرم از پی تو تند دوید

    و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه

    پدر پیر من است

    من به تو خندیدم

    تا که با خنده ی تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم

    بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و

    سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک

    دل من گفت برو

    چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را

    و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من ارام ارام

    حیرت بغض تو تکرار کنان

    می دهد ازارم

    و من اندیشه کنان غرق در این پندارم

    که چه می شد اگر باغچه ی خانه ما سیب نداشت
    آره.... جدی گفتم....
    گریه مردا خیلی تاثیرگذاره برام
    چون تا یه غم یا خاطره نداشته باشن گریه نمی کنن
    ولی خانوما راحت گریه میکنن
    من خودم حتی وقتی دلم میگیره اشکام میریزه
    حالا ممکنه یاد چیزی بیفتم یا ناراحت باشم، ولی دلیل اشکام آروم شدن دلمه
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا