vooroojak khanoom
پسندها
3,561

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • ایشا الله:biggrin:
    نه ایشااللله اقاتون خیلی خوب و مهربون باشه.
    والا ما راضی به ناراحتی کسی نیستیم.:D
    این هم حس بودن خیلی خوبه از این بابت خیلی خوشحالم
    شبت آروم گلم
    آره منم یاد معلم پیشم افتادم خیلی ماه بود دلم براش خیلی تنگیده.
    خوشحالم یه دوست از گیلان نداشتم 
    شبت بخیر عزیزم
    لنگه های قدیمی در خانه مان خوش به حالشان،
    گرچه کهنه اند ولی لنگه همند.
    نگارینا دل و جانم ته دانی               همه پیدا و پنهانم ته دانی
    نمیدانم که این درد از که دیرم               همی دانم که درمانم ته دانی

    بلا رمزی ز بالای ته باشد               جنون سِری ز سودای ته باشد
    به صورت آفرینُم این گمان بی               که پنهان در تماشای ته باشد

    غم عشق تو مادرزاد دیرم               نه از آموزی استاد دیرم
    خوشُم با آن که از یمن غم ته               خراب آباد دل آباد دیرم

    خوشا آنون که سودای ته دیرند               که سر پیوسته در پای ته دیرند
    بدل دیرم تمنای کسانی               که اندر دل تمنای ته دیرند

    سه غم آمد بجانم هر سه یکبار               غریبی و اسیری و غم یار
    غریبی و اسیری چاره دیره               غم یار و غم یار و غم یار
    :redface:به نظرم فکرت قشنگ بود منم دلم خواست
    فدای چشمات و اشکات آبجی نازم:smile:
    خیلی خیلی قشنگ بود
    واقعنی اشکم دراومد 
    میسی میسی خیلی باحالی
    من عاشق این شعرم

    بی تو مهتاب شبی باز از آن كوچه گذشتم
    بی تو مهتاب شبی باز از آن كوچه گذشتم
    همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
    شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
    شدم آن عاشق دیوانه كه بودم
     
    در نهان خانه جانم گل یاد تو درخشید
    باغ صد خاطره خندید
    عطر صد خاطره پیچید
    یادم آمد كه شبی با هم از آن كوچه گذشتیم
    پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
     
    ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
    تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
    من همه محو تماشای نگاهت
    آسمان صاف و شب آرام
     
    یادم آید تو به من گفتی : از این عشق حذر كن
    لحظه ای چند بر این آب نظر كن
    آب ، آیینه عشق گذران است
    تو كه امروز نگاهت به نگاهی نگران است
    باش فردا كه دلت با دگران است
    تا فراموش كنی ، چندی از این شهر سفر كن
     
    با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم
    سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم
    روز اول كه دل من به تمنای تو پر زد
    چون كبوتر لب بام تو نشستم
     
    تو به من سنگ زدی ! من نه رمیدم نه گسستم
    باز گفتم كه تو صیادی و من آهوی دشتم
    تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
    حذر از عشق ندانم. سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم
     
    یادم آید كه دگر از تو جوابی نشنیدم
    پای در دامن اندوه كشیدم
    نگسستم ، نرمیدم
     
    رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
    نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
    نه كنی از آن كوچه گذر هم
     
     
    بی تو اما به چه حالی من از آن كوچه گذشتم
    اوخی فدات دوست با احساسم

    ولی واقعا خیلی باحال جواب داده رضا نوروزی بعد این همه سال به حمید مصدق و فرغ فرخزاد
    دخترک خندید و
    پسرک ماتش برد !
    که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
    باغبان از پی او تند دوید
    به خیالش می خواست،
    حرمت باغچه و دختر کم سالش را
    از پسر پس گیرد !
    غضب آلود به او غیظی کرد !
    این وسط من بودم،
    سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
    من که پیغمبر عشقی معصوم،
    بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
    و لب و دندان ِ
    تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
    و به خاک افتادم
    چون رسولی ناکام !
    هر دو را بغض ربود...
    دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت:
    " او یقیناً پی معشوق خودش می آید ! "
    پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
    " مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد ! "
    سالهاست که پوسیده ام آرام آرام !
    عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز !
    جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم،
    همه اندیشه کنان غرق در این پندارند:
    این جدایی به خدا رابطه با سیب نداشت
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا