سحرگاهان
وقتی نوای اذان
نزدیک تجلی بود
با نسیمی که عطر زندگی داشت گفتم: «شوق شنیدن اذانت هست؟»
بی آنکه بوزد
با نوای اذان هم نفس شد
انگار
عطر خدا پیچید در سراسر اتاق
وصل را دوباره اشتیاق شد
گویا معنای واقعی پرواز
را در این گوشه اتاق
در این دور دست ها
برایم معنی کرد....
"شهر آفتابی"