mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • ميروم خسته و افسـرده و زار

    سـوي منزلگــه ويرانه خويش

    به خـدا مي برم از شهـــر شما

    دل شوريــده و ديوانــه خويش

    مي برم تا كه در ان نقطه دور

    شستشويش دهم از رنگ گنـاه

    شستشويش دهم از لكه عشــق

    زين همـــه خواهش بيجا وتباه
    مثل همیشه برای "تـــــــــو" ... مینویسم...

    "تـــــــــو" ...

    به نیت هرکه دوست داری ..

    ... بخوان ...

    یــــــمی از یــــــــــــــــــــآدتـ ـــــــ رآ ..

    بــــــــــــه تمــــــــــآمی دنیـــــــــــــــــآ نخــــــــوآهمـــــــ دآد ...

    بیــــــــــــــــــ آنکـــــــــــــه بخــوآهمــــ به یــــــــآدم بــــآشیـــــ.....

    تمـام شــهر از بـس عاشـقی کـردنـد قهـارنـد ...

    مـن امــــا هنوز ..

    نـاشـیانـه دوســتت دارم !

    چـﮧ فـَرقـے دآرد !

    " شَـ ـهر ِ مـآ خآنـﮧ ے مآ باشـَد " یآ نبآشَـد . . .

    وَقـتـے تـو نـﮧ دَر شَـ ـهر مآ هَسـتـے . .

    وَ نـﮧ دَر خآنـﮧ ے مـآ . . . !

    تـو رفـتـﮯ ..

    انـگـار ڪـﮧ مـن از اولـش نـبـودم !

    مـن ولـﮯ مـﮯمـانـم ..

    انـگـار ڪـﮧ تـو تـا آخـرش هـسـتـﮯ ! . . .

    نـمـﮯ دانـم ...

    آلـزایـمـر بـودﮮ یـا عـشــق !

    از روزﮮ ڪـﮧ مُـبـتـلایَـﭞ شُـدم . .

    خـود را از یـاد بُـردم . . .

    بـﮧ یـآدگـآر سـآعـتـﮯ بَـر دسـﭞ اﭞ بـسـتـﮧ امـ . . .

    ڪـﮧ یـادﭞ نـرود !

    چـقـدر زمـآن بـآیـد بـگـذرد ..،

    تـآ یـڪـﮯ مـثـلِ مـن . . .

    دوبـآره عـآشـقِ یـڪـﮯ مـثـلِ تـو شـود . .

    خــــدایا ...

    همه از تو می خواهند ، بدهی ...

    من از تو می خواهم ، بگیری ..

    این همه حس دلتنگی را از من بگیر ...

    وقتی نــیستی این روزها همینطور کش می آیند ...

    این ثانیه ها عبورشان را ..

    به رخ آدم میکشند ..

    و این شب ها ظلمتشان را ...!

    بوی شب بو میدهد این اسمان
    بوی باران میدهد این اسمان
    بوی تنهایی میدهد این روزگار
    بوی غم میدهد ارامشم
    بوی اشک میاید و من دوباره اشک خواهم ریخت نه برای دل خود بلکه برای انکه دوستش دارم
    بوی گلهای دشت همه جا را پر میکند وقتی میاید و دوباره برایم میسراید از عشق نه غم
    گاهی رفتن تلخ هست اما بعضی رسیدنها تلخ تر
    گاهی میسرایی از کسی اما او تمام اشعارت را برای دیگری میسراید
    گاهی اشکهایت تنها گواه عاشقیت هست
    گاهی نگاهت از عشقت میگوید ولی غم نگاهت مانع از شادی درونت میشود
    گاهی فکر میکنی عاشقی ولی عاشق نیستی
    اخر اگر عاشق بودی میسوختی و در این اتش دیگر نامی از تو برده نمیشد
    تاریکی محض شده دنیا
    انگاه که همه از عشقی پوشالی میسرایند و دیگران لبخند میزند
    انگاه که عشق میشود رسیدن به جسم نه قلب
    انگاه که عشق تنها وسوسه ای برای رسیدن میشود
    انگاه که شوق نگاه عاشق نه چشمان اشک بار عاشق تنها وسیله تمسخر میشود
    دنیای من روشن هست
    اخر عاشقم نه از روی هوس
    کنار عشق جان گرفتم و جان میدهم
    ارامش تنها حسیست که نمیتوان در کلمات یافت
    ارامش در صدای انکه دوستش داری نیست در قلبش هست
    ارامش در نگاه نیست در روح هست
    ارامش را گاهی تظاهر میکنم تا کسی نداند غوغای درونم را
    ارامش را گاهی فریاد میزنم افسوس که انگار دور شده در بلندترین مکانی که دستم نمیرسد
    زندگی همان بوم نقاشیست که هر روز رنگی دارد
    رنگ تولد
    رنگ عشق
    رنگ تنهایی و غم
    رنگ مرگ
    هر کدام را که بخواهی میتوانی بگیری تنها وقتی رنگ عشق را به دست گرفتی
    حواست باشد زیاد رنگ نکن اخر شاید به قلبی رنگ بزنی که مال تو نیست
    و انقدر رنگ را بزنی که وقتی به انکه مال توست رسید
    دیگر رنگ عشق تمام شده انگاه تنها حسرت خواهد ماند در دلت
    شعر صفحه 521 پروفتون


    بردلم افتاده شوري قابل گفتار نيست
    صحبت از يار است و ما را كار با اغيار نيست
    درد ما را نيست درمان چون كه درد عاشقي است
    چاره جز ديدار بامعشوق و بادلدار نيست
    نيست ما را ميل رفتن بر گلستان و چمن
    ميروم آنجا كه جز نقش رخ مهيار نيست
    گر كسي را نيست ميل ديدن سيماي او
    ظاهرش انسان بود جز نقش بر ديوار نيست
    پادشاهان چون گدايانند در انظار ما
    در بساط ما اگرچه درهم و دينار نيست
    گنج ما گنجي است بي پايان و آن دلدار ماست
    ارزش آن قابل سنجش به هر معيار نيست
    يازده تن جملگي هستند اجدادش امام
    غير مهدي هيچ كس زين حسن برخوردار نيست
    از هزاران كس نمي بيند يكي روي مهش
    چون از اين مجموع هركس محرم اسرار نيست
    چشم هركس چون كه مي بيند سياهي از سفيد
    لايق ديدار آن سيماي معنادار نيست
    گر نمي بينيم ما آن چهره و روي گلش
    چون دل ما پاك و صاف و عاري از زنگار نيست
    در خيالم نيمه شب با يار خلوت مي كنم
    اشك مي ريزم در آن وقتي كه كس بيدار نيست
    سلااااااااااااااااااااااااااااااااام :w42:
    میخواستم ازتون اجازه بگیرم برای کپی شعرهای پروفتون :w11::w16: اما نیستید:w05:



    وقتی نــیستی این روزها همینطور کش می آیند ...

    این ثانیه ها عبورشان را ..

    به رخ آدم میکشند ..

    و این شب ها ظلمتشان را ...!

    خــــدایا ...

    همه از تو می خواهند ، بدهی ...

    من از تو می خواهم ، بگیری ..

    این همه حس دلتنگی را از من بگیر ...

    بسلامتی اونی که ..

    حتّی به یاد ما نیست ..

    و الان تو آغوش ی غریبه .. صدای نفس نفس زدنش به گوشم میرسه..

    و هر لحظه داره ما رو داغون می‌کنه ...!!

    دیگر خاطره ها ...

    کفاف تنهایی هایم را نمیدهند ...

    بیا ........!

    بـﮧ یـآدگـآر سـآعـتـﮯ بَـر دسـﭞ اﭞ بـسـتـﮧ امـ . . .

    ڪـﮧ یـادﭞ نـرود !

    چـقـدر زمـآن بـآیـد بـگـذرد ..،

    تـآ یـڪـﮯ مـثـلِ مـن . . .

    دوبـآره عـآشـقِ یـڪـﮯ مـثـلِ تـو شـود . .

    نـمـﮯ دانـم ...

    آلـزایـمـر بـودﮮ یـا عـشــق !

    از روزﮮ ڪـﮧ مُـبـتـلایَـﭞ شُـدم . .

    خـود را از یـاد بُـردم . . .

    تـو رفـتـﮯ ..

    انـگـار ڪـﮧ مـن از اولـش نـبـودم !

    مـن ولـﮯ مـﮯمـانـم ..

    انـگـار ڪـﮧ تـو تـا آخـرش هـسـتـﮯ ! . . .

    تـیـرِ هـیـچ ڪـدام از شـعـرهـایـم در دلِ سـنـگـے َت اثـر نـڪـرد !

    ایـטּ یـڪـے ڪـلـہ ات را هـدف گـرفـتـہ . . .

    مـے خـواهـم مُـخ َت را بـزنـم ..

    پـنـــــــــــــــاه بـگـیـر . . . !

  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا