پا به هر جایی می ذاره ، آدم خانه به دوش
مهلت موندن نداره ، آدم خانه به دوش
زندگیش یه لحظه خالی ، زندگیش یه لحظه پر
زندگیش یه کوله باره ، آدم خانه به دوش
جاده ها زیر پاهاش تن می کشن
سایه ها اونو به رفتن می کشن
خاطراتش وقتی که جون می گیرن
خالی لحظه هاشو به قصه گفتن می کشن
بگو سرگرم چی بودی
که این قدر ساکت وسردی
خودت ارامشم بودی
خودت دلواپسم کردی
ته قلبت باید یه احساسی به من باشه
چقدر باید بمونم تا یکی مثل تو پیدا شه
.
.
.
سلام ای ناله بارون
سلام ای چشمه بارون
سلام روزای تلخ من
هنوزم دوسش دارم
سلام ای بغض تو سینه
سلام ای اه اینه
سلام شبهای دل کندن
هنوزم دوسش دارم
بعضی آدما آنقدر
نگاهشان
چشم هایشان
دست هایش
مهربان است که
دلت میخواهد
1 بار در حقشان بدی و نامهربانی کنی
و ببینی نگاهشان ...
چشم هایشان ...
دستهایشان....
وقتی نامهربان میشود چگونه است
در نهایت حیرت تو میبینی
مهربانتر میشوند
انگار
بدیت را با خوبی
مهربانیت را با مهربانی
پاسخ میدهند
چقدر دلم تنگ است برای دیدن
چنین آدم های مهربانی............
زندگی شعری است
نه سراییدند،
نه سرایند دگر
سهم هر یک بيتي است،مصرعی و شاید حرفی
نه همه را من گویم،
نه گفته اند سهراب و امید
سهم ما هم بيتي است
وشاید مصرعی افزونتر
بکوشیم همه عمر،
تا همین تک بیتمان جاودان بماند ...
در کودکی؛
پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفترهایمان از کاه بود
تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبری می شدیم
با وجود سوز و سرمای شدید
ریزعلی پیراهنش را می درید
کاش می شد باز کوچک می شدیم
لااقل یک روز کودک می شدیم . . .