mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • مترسک گفت:گندم!!!

    گواه باش که مرا برای نگهبانی مزرعه آفریدند

    اما من تشنه ی عشق پرنده ای بودم که همه ی سهمش از من

    گرسنگی بود....
    آرزویمـــ...ــ برایتـــ...ـــ این استــ...ــــ که

    در میان مـــ...ـــردمی که می دوند برای زندهـ بودن

    آرامـــــ قدمـــــ برداری برای زندگـ...ــــی کردن... !
    چشمانمان را بر گذر قاصدكها بازكنیم كه زمان؛
    ساز سفر می زند،
    دست به دست هم دهیم؛
    دلهایمان را یكی كنیم,
    بی هیچ پاداشی,
    حراج محبت كنیم
    و باور كنیم كه همه خاطره ایم؛
    دیر یا زود همه رهگذر قافله ایم

    مــــن همه جــــا گشتم
    بــــــراي شـــــادي
    امـــا شــاديهايم را خـــط زدند
    ايــــن سهم، سهم مـــــن نيست
    تقديـــــر است
    همین که هستی
    همین که لابلای کلماتم نفس می کشی
    راه می روی
    در آغوشم می گیری
    همین که پناه واژه هایم شده ای
    همین که سایه ات هست
    همین که کلماتم از بی " تو " ماندن بی کس نشده اند
    کافی*ست برای یک عمر آرامش!

    باش!
    حتی همین قدر دور
    حتی همین قدر دست نیافتنی!!


    دوستان من مثل گندمند !

    یعنی یک دنیا برکت و نعمت

    نبودنشان قحطی و گرسنگیست

    و من چه خوشبختم که خوشه های طلایی گندم در اطرافم موج میزند

    مهربانیت را قدر میدانم و آن را در سیلوی جان نگهداری خواهم کرد
    در شــب آرزوهــــا

    برایــت آرزو کــردم عــــــــاشــــــــق شــوی

    و اگــر هستـــی ،

    کسـی هــم بـه تــو عــشـــق بــورزد

    و اگــر ایـنگــونه نیــسـت ،

    تنـهاییـــت کـوتـــاه بـاشــد

    و پــس از تنــهاییـــت ،

    نـفــــــرت از کــســی نــیابـــی ......
    آن ـقـدر نـیسـتے ...

    ڪـِ ِ دیگر حـتے در خـآطرمـ نیستـ، بوده باشے ؛

    حــِسـ ِ بـودنتـ هم، فـرآمـوشمـ شده !

    بهانه های دنیا تو را از یادم نخواهد برد...

    من تو را در قلبـــــــــــ دارم نه در دنیا...

    الهی !نه من آنم که زفیض نگهت چشم بپوشم!

    نه توآنی که گدارا ننوازی به نگاهی

    در اگرباز نگردد نروم باز به جایی

    پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی

    کس به غیراز تو نخواهم چه به خواهی چه نخواهی

    باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی
    شعرم را به حرمت جایت

    خالی می گذارم

    و سبزینۀ یادت را

    پای شعری سپید می ریزم

    . .. .... . .. .
    دلم

    آرش کمانگیریست

    که عشق را

    در چلّۀ رنگین کمان

    از فراز مزارع بارانُ آفتاب

    تا دور دستِ گستردۀ رؤیاها

    در افق چشمانت می نشاند

    و از بلندترین قلّۀ لبخند دلت

    درفش فتح سپیدش را

    برایت تکان می دهد !
    امشب را در کنار ثانیه ها ، آمین گوی آرزوهایت می شوم

    آرزویم را دعا کن . . .
    دوستان من مثل گندمند !

    یعنی یک دنیا برکت و نعمت

    نبودنشان قحطی و گرسنگیست

    و من چه خوشبختم که خوشه های طلایی گندم در اطرافم موج میزند

    مهربانیت را قدر میدانم و آن را در سیلوی جان نگهداری خواهم کرد
    در شــب آرزوهــــا

    برایــت آرزو کــردم عــــــــاشــــــــق شــوی

    و اگــر هستـــی ،

    کسـی هــم بـه تــو عــشـــق بــورزد

    و اگــر ایـنگــونه نیــسـت ،

    تنـهاییـــت کـوتـــاه بـاشــد

    و پــس از تنــهاییـــت ،

    نـفــــــرت از کــســی نــیابـــی ......
    بعضــےاز غــــم هـــا حل شدنـــے نیستند ، ته نشین میشوند ته ته قلبتــــــ

    گاهےبا کوچکترین تلنگرے شـــــناور مےشــــوند

    و روزهاے آفتابی تــــرا ابرے میکنند

    این نوع از غم هـــ ا از بین نمیروند و دوباره رسوبـــــ میکنند ته قلبتـــــــ

    غیر قابلِ هضــــم شدن هستند ;

    باید یاد بگیرے در کنار این نوع از غم هــــ ا به آرامــے زندگےکنے

    و زندگـــــے شادے داشته باشے



    وقتی صحنه زیبایی می*بینی و از دیدن آن لذت می*بری به خودت تبریک بگو...

    چرا که به غیر از صحنه زیبا،

    چشمانی زیبابین و دلی زیبایی شناس نیز در این میان حضور داشته است،

    و آن چشم و دل ربطی به آن صحنه ندارد

    و متعلق به توست...
    آن ـقـدر نـیسـتے ...

    ڪـِ ِ دیگر حـتے در خـآطرمـ نیستـ، بوده باشے ؛

    حــِسـ ِ بـودنتـ هم، فـرآمـوشمـ شده !

    عاشق که می شوی،

    در هنگـامـه ی اشتیاق و التهاب و بیقراری،

    دیــدار ِ" یــار " سـرخ و زرد و گلگونـت می کند ؛

    درست همانند رنگهای پاییـز . ...

    می دانی ! پـایـیــز نیز بـهـاری است که عـاشـق شده است

    این روزها دچار سر گیجه ام!
    تلخ تر از تلخ!
    زود می رنجم! انگار گمشده ام! حتی گاهی می ترسم !!!
    چه اعتراف بدی!
    شاید لحظه کوچ به من نزدیک شده! دلم هوای سردی غربت دارد…

    دنبـــال بهانه نباش محبوب من ...!!

    *چشــم که گذاشتــــم *

    بــــــــرو ...!!

    و هــر وقـت خواستـی برگــــرد...!!

    مــن تا بی نهایــــــــــت...!!

    شمـــــردن را به لطف نبودنت خوب بلـــدم...!!
    فریــادهــا مرده اند ،
    سكـــوت جــــاریست ،
    تنهــــایی حاكم ســرزمین بی كسی است ،
    میگویند خـــــدا تنهــــاست ،
    ما كه خــــــدا نیستیم پس چـــــرا از همه تنهاتریم
    مروز بالهای دلــــــــــــــم را چیدم

    در چمدانت گذاشتم

    تا خودت شاهد بالـــــــــــ بالـــــــــــ زدنش

    در نبودت باشیــــــــــ....
    مے پسـندم پاییـز را
    که معافـم مے کنـد از پنـهان کردن ِ دردے(!)
    که در صـدایم مے پیچـد ُ
    اشکے(!) که در نگاهـم مے چرخـد ؛
    آخر همه مـے داننـد سـرما (!) خورده ام
    ♥.•♥.•♥.•
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا