mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • کاشکه تو رو
    سرنوشت ازم نگیره
    میترسه دلم
    بعد رفتنت بمیره

    اگه خاطره هام یادم میارن
    تو رو
    لااقل از تو خاطره هام نرو
    کی مثل من
    واسه تو
    قلب شکستش میزنه
    آخه کی
    واسه تو
    مثله منه؟
    بمون
    دل من فقط به بودنت خوشه
    منو فکر رفتنه تو میکشه
    لحظه هام تباهه بی تو
    نمیتونم
    بمون
    مي خوام از تو بنويسم براي تو كه در تمام لحظاتم وجود داري خنده هايم براي توست با تو بودن مرا شاد مي كند

    و بي تو بودن مرا گريان. تو با من هستي در حالي كه در كنارم نيستي تو با مني چون در قلب مني. قلبم را با

    عوض نمي كنم چون تو در آني و من تنها تو را دوست دارم كه سبزي مانند بهار ، استواري مانند كوه ، لطيفي

    مانند گل و رواني همچون دريا............
    تو میروی و من فقط نگاهت میکنم تعجب نکن چرا گریه نمیکنم بی تو .....،

    یک عمر فرصت برای گریستن دارم اما برای تماشای تو ......،

    همین یک لحظه باقی است و شاید همین یک لحظه

    اجازه ی زیستن در چشمان تو را داشته باشم.
    من در آستانه ي عشق تو

    دلم را و تمام دلم را باختم

    بی آنکه تو بدانی وچه حقیرانه و مبهوت

    به چشمانت خیره شدم شاید راز نگاه گنگم

    را بفهمی اما افسوس...

    حالا که دلم برایت تنگ ميشود


    چه ملتمسانه

    دیدارت را آرزو می کنم

    چشمانم را می بندم و تو را در کنار خود می بینم. نمیدانم این چه نیروئی ست

    که مرا به سوی تو می کشاند !

    هروقت که تنهایی ها به سراغم می آید یاد توست که مرا از آن جدا می

    کند،

    یاد توست که مرا شاد نگه می دارد با یاد توست که من زنده ام.

    یاد تو به من امید می دهد،امید به زندگی.
    در من ترانه های قشنگی نشسته اند


    انگار از نشستن ِ بیهوده خسته اند


    انگا ر سالهای زیادی ست بی جهت


    امید خود به این دل ِ دیوانه بسته اند


    ازشور و مستی ِ پدران ِ گذ شته مان


    حالا به من رسیده و در من نشسته اند ...


    من باز گیج می شوم از موج واژه ها


    این بغضهای تازه که در من شکسته اند


    من گیج گیج گیج ، تورا شعر می پرم

    اما تمام پنــــجره ها ی تــو بستـــه اند
    ...در دل من چیزی اسـت،

    مثل یک بیشه نور ، مثل خواب دم صبح

    و چنان بی تابم ، که دلم می خواهد

    بدوم تا ته دشت ، بروم تا سر کوه

    دورها آوایی ست که مرا می خواند . . .
    دل من در دل شب

    خواب پروانه شدن می بیند

    مهر در صبحدمان داس به دست

    خرمن خواب مرا می چیند

    آسمانها آبی

    پرمرغان صداقت آبی است

    دیده در آینه ی صبح تو را می بیند

    از گریبان تو صبح صادق

    می گشاید پر و بال

    تو گل سرخ منی

    تو گل یاسمنی

    تو چنان شبنم پاک سحری

    نه

    از آن پاک تری

    تو بهاری
    نه
    بهاران از توست

    از تو می گیرد وام

    هر بهار این همه زیبایی را

    هوس باغ و بهارانم نیست

    ای بهین باغ بهارانم تو!
    روي آن شيشه تبدار تو را "ها" کردم
    اسم زيباي تو را با نفسم جا کردم

    حرف با برف زدم سوز زمستاني را
    با بخار نفسم وصل به گرما کردم

    شيشه بد جور دلش ابري و باراني شد
    شيشه را يک شبه تبديل به دريا کردم

    عرقي سرد به پيشاني آن شيشه نشست
    تا به اميد ورود تو دهان وا کردم

    در هواي نفسم گم شده بودي اي عشق
    با سرانگشت ، تو را گشتم و پيدا کردم

    با سرانگشت کشيدم به دلش عکس تو را
    عکس زيباي تو را سير تماشا کردم

    و به عشق تو فرآيند تنفس را هم
    جذب اکسيژن چشمان تو معنا کردم

    باز با بازدمي اسم تو بر شيشه نشست
    من دمم را به اميد تو مسيحا کردم

    پنجره دفترم امروز شد و شيشه غزل
    و من امروز بر اين شيشه تو را "ها" کردم

    آن قدر آه کشيدم که تو اين شعر شدي
    جاي هر واژه، نفس پشت نفس جا کردم
    من میروم اما...................


    من مي روم اما به او بگوييد دوستش دارم،

    به او که تنش بوي گلهاي سرخ را ميدهد،

    به او که با جادوي کلامش زيباترين لغات را شناختم،

    به او که لحن صدايش دلپذيرترين آهنگ است،

    به او که نگاهش به گرمييه آفتاب و لبانش به سرخيه شقايق ودلش به زلالييه باران است،

    به او که براي من مينويسد،

    مينويسد از باران، از شبنم، از گرماي عشق و ...

    من مي روم اما به او بگوييد دوستش دارم ،

    به او که قلبش به وسعت درياييست که قايق کوچک دل من درآن غرق شده،

    به او که مرا از اين زمين خاکي به سرزمين نورو شعرو ترانه برد،

    و چشمهايم را به دنيايي پر از زيبايي باز کرد.

    من مي روم اما به او بگوييد دوستش دارم،

    به او که صداي پايش را ميشنوم،

    به او که لحن کلامش را ميشناسم،

    به او که عمق نگاهش را ميفهمم،

    به او که .....

    من مي روم اما به او بگوييد دوستش دارم،

    به او که گل هميشه بهارمن است،

    به او که قشنگترين بهانه براي بودن من است

    وبه او که عشق جاودانه من است......
    اینجا من هستم؛ سکوتی محض

    سکوتی شکسته و درهم بخاطر هر روز ندیدن تو

    اینجا من هستم ؛ تهی از زندگی و روزمره‌گی

    خالی‌تر از همیشه؛ با کلافی درهم و پیچ در پیچ

    معنی سکوتم را با چشمانم برایت بارها فرستاده‌ام

    اینجا من هستم با آوازی که هرگز نشنیدی

    من هستم و سازی مبهم

    اینجا من مانده ام تنها در پس اندوه صدای کهنه سازم

    من هستم و یکرنگی شکسته‌ام

    اینجا در شهری دور من مانده‌ام به انتظار هر لحظه که میایی

    در شهری خاک گرفته و غروبی تنگ

    من هستم سیمایی شکسته‌تر از همیشه

    اینجا من هستم و خیال همیشگی چشمان مشکی
    نه باران مي بارد و
    نه تو برمي گردي
    چه نگاهِ دلواپسي دارد اين عشق
    هر روز
    از درختان غبار آلود همين خيابانِ خسته
    سراغت را مي گيرم
    همين درختان که ديري است
    رد پاي عبور تو را از ياد برده اند
    کجايي؟
    به کجا رفته اي؟
    و تا چندمين روزِ اين همه سالِ بي باران
    بايد به جستجوي تو باشم؟
    دوباره نگاهم مي کنند
    همين درختاني خسته
    صبور و ساکت
    فقط نگاهم مي کنند!
    به خانه بر مي گردم
    و باز هم همان لبخند هميشگي
    که آن را چون ترانه اي
    بر تاقچه خانه ام
    به يادگار گذاشته اي
    رو به روي پنجره مي نشينم
    بي آب و بي آفتاب
    نه باران مي بارد و
    نه تو بر مي گردي
    اما تعجب مي کنم
    که پس از اينهمه سال بي باران
    چرا اين گلدان کوچک
    که در خانه دلم به يادگار گذاشته اي
    گل را فراموش نمي کند؟
    جاوید من

    تو از متن یک رویــا آمدی

    تا خواب های هزار رنگم تعبیر شوند

    و لبــــخنــد های رنــــــــگ باخـــتــــه ام تــازه .

    تـــو حالا جانی و جان جانان در تــــو جاری شـــده

    و من چه آسوده خودم را به دستهای سخاوتمندت سپـــرده ام .

    حــــــــالا از دنـــیا جــــدا شده ام چرا کــه تــو را دارم

    چشمهای تو برایم دنیایی ناشناخته است .

    حالا دیگر نبودی وجود ندارد

    که هر چه هست

    تو هستی

    ...
    زندگـــی زیبـاســـت چشمـی بـاز کـن
    گردشـــی در کوچــه باغ راز کن

    هر که عشقش در تماشا نقش بست
    عینک بد بینی خود را شکسـت

    علـت عـاشــــق ز عـلتــها جــداســـت
    عشق اسطرلاب اسرار خداست

    من مـیـــان جســـمها جــان دیـــده ام
    درد را افکنـــده درمـان دیـــده ام

    دیــــده ام بــر شـــاخه احـســـاســها
    می تپــد دل در شمیــــم یاسها

    زنــدگــی موسـیـقـی گنـجشـکهاست
    زندگی باغ تماشـــای خداســت

    گـــر تـــو را نــور یـقیــــن پیــــــدا شود
    می تواند زشــت هم زیبا شــود

    حال من، در شهر احسـاسم گم است
    حال من، عشق تمام مردم است

    زنـدگــی یــعنـی همیـــــــن پــروازهــا
    صبـــح هـا، لبـخند هـا، آوازهـــا

    ای خــــطوط چهــــره ات قـــــــرآن من
    ای تـو جـان جـان جـان جـان مـن

    با تـــو اشــــعارم پـر از تــو مــی شـود
    مثنوی هایـم همــه نو می شـود
    چشم هام را

    به جرم ندیدنت

    مصلوب ستاره ها می کنم

    تا تیره روزی ام

    پر شود از درخششی که

    کمی شبیه درخشش چشم هات باشد
    سکوتم را نکن باور
    من آن آرامش سنگین پیش از قهر طوفانم
    من آن خرمن
    من آن انبار باروتم
    که با آواز یک کبریت آتش می شوم یکسر
    آخرین شعر مرا قاب کن و پشت نگاهت بگذار..تا که تنهایی ات از دیدن آن جا بخورد و بداند که دل من با توست..در همین یک قدمی...
    خیالم ...



    گره خورده است !



    چقدر ...



    هول می زنند



    رؤیاها !



    انگار به عمرشان



    تو را ندیده اند !
    هرجا که حرف ٬ حرفِ آرزوست٬ من هنوز چشمهایم را نبسته؛ آرزویم ... به اسم تو گیر مــــی کند
    یکی را دوست دارم

    بیشتر از هر کسی

    همان کسی که مرا اسیر قلبش کرد

    یکی را دوست دارم

    که میدانم او دیگر برایم یکی نیست

    او برایم یک دنیاست

    یکی را برای همیشه دوست دارم

    کسی که هرگز باور نکرد عشق مرا
    دلتنگی هایم را چگونه گویم وقتی قلم نیز نمی نویسد.....!


    تا جایی که خورشید به راهش ادامه دهد من هم ادامه خواهم داد و تو را فراموش نخواهم کرد

    تا وقتی که دریا ساحل را فراموش نکرده

    کاش میدانستی در دل شیشه ای من چه میگذرد؟؟؟

    کاش میدانستی غروب های زندگی ام دیگر طلوعی ندارد...

    کاش نسیم غروب درد دل مرا به تو بگوید

    دلتنگت هستم

    این خط غریب

    این چشمان خسته

    این دست های منتظر

    عجیب بیقراری می کنند

    دردها و اشک هایم را از تو پنهان می کنم

    خنده هایم را به تو هدیه می دهم و شادی هایم را با تو قسمت می کنم

    عجیب دلتنگت هستم و میدانم اگر لبخند بر لب های تو بدرخشد

    قدم هایم پرواز می آموزند و دلتنگ تر میشوم از این انتظار فرسوده کننده

    که گریزی ندارد.......

    خیلی دلتنگم عشقم

    درکم کن

    دوستت دارم عاشقونه
    قلبم را دادم به تو که عشق منی ، همه جا با توام ، نیست جایی که بی تو باشم ، نیست هوایی که بی تو نفس کشیده باشم

    نیست یادی در قلبم جز یاد تو ، نیست مهری جز مهر تو در دلم

    چشمانم هنوز غرق نگاه زیبای تواند، آنچه پنهان است در پشت نگاهت دنیای عاشقانه من است

    همه جا با توام ، آنجا و اینجا در قلبم ، اینجا و آنجا در قلبت ، می تابمو و میتابی ، میمانم و میمانی، میدانم و میدانی که چقدر هم تو مرا دوستداری ، هم من دیوانه توام…
    چه خوب میفهمی در دلم چی میگذرد ، چی خوب معنا میکنی نگاهم را ، چه عاشقانه میشنوی حرفهایم را

    پاسخ دل گرفته ام را با عشق میدهی، وقتی دلتنگم ، خبر داری از دل تنگم ، وقتی تشنه دیدارم ، سیراب میکنی مرا عشقم

    همه جا با همیم ، نیست جایی که بی تو باشم ، نیست راهی که بی تو رفته باشم…

    همه جا خاطره ، همه جا عشق ، همه جا عطر حضور تو ، جایی نیست که نباشد عطر نفسهای تو

    همه جا خاطره ، جایی نیست که نمانده باشد یادی از تو….
    برای تو می نویسم........

    برای تويی كه تنهايی هايم پر از ياد توست...

    برای تويی كه قلبم منزلگه عـــشـــق توست...

    برای تويی كه احساسم از آن وجود نازنين توست...

    برای تويی كه تمام هستی ام در عشق تو غرق شد...

    برای تويی كه چشمانم هميشه به راه تو دوخته است...

    برای تويی كه مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاك خود كردی...

    برای تويی كه سـكوتـت سخت ترين شكنجه من است....

    برای تويی كه قلبت پـاك است...

    برای تويی كه در عشق ، قـلبت چه بی باك است...

    برای تويی كه عـشقت معنای بودنم است...

    برای تويی كه غمهایت معنای سوختنم است...

    برای تویی که آرزوهایت آرزویم است...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا