vooroojak khanoom
پسندها
3,561

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • قابلی نداشت.
    این شعر بی ارتباز با مرگ خودش نیست.
    گفتین رفتم سر خاکش منم اینو واستون فرستادم.
    امیدوارم خوشتون بیاد
    اکی امیدوار همیشه سفرتون ایمن قرین سلامتی و خوشی باشه.
    یادبود

    سایه دراز لنگر ساعت
    روی بیابان بی پایان در نوسان بود:
    می آمد، میرفت.
    می آمد، میرفت.
    و من روی شنهای روشن بیابان
    تصویر خواب کوتاهم را می کشیدم،
    خوابی که گرمی دوزخ را نوشیده بود
    و در هوایش زندگی آب شد.
    خوابی که چون پایان یافت
    من به پایان خود رسیدم.
    من تصویر خوابم را می کشیدم
    و چشمانم نوسان لنگر ساعت را در بهت خودش گم کرده بودند.
    چگونه میشد در رگهای بی فضای این تصویر
    همه گرمی خواب دوشین را ریخت؟
    تصویرم را کشیدم
    چیزی گم شده بود.
    روی خودم خم شدم:
    حفره ای در هستی من دهان گشود.
    سایه دراز لنگر ساعت
    روی بیابان بی پایان در نوسان بود
    و من کنار تصویر زنده خوابم بودم،
    تصویری که رگهایش در ابدیت می تپید
    و ریشه نگاه در تار و پودش می سوخت.
    اینبار
    هنگامی که سایه لنگر ساعت
    از روی تصویر جان گرفته من گذشت
    بر شنهای روشن بیابان چیزی نبود.
    فریاد زدم:تصویر را باز ده!
    و صدایم چون مشتی غبار فرو نشست.
    سایه دراز لنگر ساعت
    روی بیابان بی پایان در نوسان بود:
    می آمد، میزفت.
    می آمد، میرفت.
    و نگاه انسانی به دنبالش می دوید.
    ممنون نظر لطفته.
    شما اهل کجایی؟قدم بذار سر چشم افتخار بدین اینورا بیاین.
    سلام شعرام اگه اذیت می کنه واست نفرستم راستی امضات همچنان ترورم مکنه خیلی قشنگه
    در کوچه های تنهایی هزار بار قدم زدم/فکر کردم/به خودم گفتم باز/از او فرشته ای بساز/اما نشد/پاکی می خواستم/زلالی می خواستم/یکرنگی می خواستم/تا بسازم/آنچه او نداشت/او راه را در بیراهه های شهر شلوغ گم کرده بود/گمشده ای که به همه راه نشان می داد/دیو گونه/شیشه ی عمر خود را غرور می دانست/که شکستنش برای او مرگ بود/او دیواری ساخته بود از دروغ/و سقفی از ریا/و پنجره ای رو به تاریکی/غافل از روزی که این سقف بر سرش خراب می شود/و آن روز مرگ نیز ناجی نیست/او از هر قبیله ایست که با هر لبخند/در ذهن خود/طناب دار تو را می بافند/و از سادگیت نقاب می سازند/تا در قلب تو/خدای گونه بنشینند/و عاشقانه/مرگ را به تو تقدیم کنند/آن روز که فلک مرا به دار می کشید/پرنده ای دیدم/ که اوج پروازش شکستن بود...
    کججججججججججججججججججججججججججججججججاااااااااااااااااااااااااااااااااااا
    خوش باشی ... برو خدا به همرات ....دس علی یارت
    امشب درآرزوهایم برایت آرزو میکنم که آرزوی کسی باشی که آرزویش روداری!

    ...........
    مسافرت خوش
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا