نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
آن چنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند..
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز
دلتنگ که باشی ادم دیگری میشوی خشن تر...عصبی تر... کلافه تر و تلخ تر!!!!!
و جالب تر اینکه با اطراف هم کاری نداری همه اش را نگه میداری و دقیقا سر کسی خالی می کنی که دلتنگش هستی
میخواهم برگردم ب دوران کودکی....ان زمانها ک بدر تنها قهرمان بود...عشق تنها در اغوش مادر خلاصه میشد...بالاترین نقطه ی زمین شانه های بدر بود...تنها دردم زانو های زخمی ام بودند...تنها چیزی ک میشکست اسباب بازی هایم بود...و معنای خداحافظ تا فردا بود