narges224
پسندها
880

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • خدایـــــــــــــا
    دیگر می ترسم از آدم هایی که عاشق نمی شوند
    ولی عاشق کردن را خوب بلدند
    در زندگــــــــی ام به هیچکـــــــس خیـــانت نکـــــــــردم
    جـــز خـــودم...

    وفــــای بــه تــو، خیــــانت بـــه خـــودم بـــود !
    گوشهای خدا پراز آرزوست و دستهایش پراز معجزه!
    آرزویی بکن...شاید کوچکترین معجزه اش بزرگترین
    آرزوی تو باشد...!
    به هيچ صراطي مستقيم نيست ! دلي که بي تاب ِ نوازش ِ سر انگشتان ِ تـــو باشد...

    ﻧﺘـــــــــﺮﺱ. . .
    ﺍﮔـــــــﺮ ﻫﻤــــــــ ﺑﺨـــــﻮﺍﻫﻤــــــــ
    ﺍﺯ ﺍﯾـــﻦ ﺩﯾــــــــﻮﺍﻧـﻪ ﺗـﺮ
    ﻧﻤﯿــﺸﻮﻣـــــــــ!
    ﮔﻔـــــﺘﻪ ﺑﻮﺩﻣــــــــ ﺑﯽ ﺗـــﻮ ﺳﺨــــﺖ
    ﻣﯿﮕــــــﺬﺭﺩ ﺑـﯽ ﺍﻧـﺼـﺎﻓــــــــ!
    ﺣـــــﺮﻓﻤــــــ ﺭﺍ ﭘﺲ ﻣﯿﮕــﯿﺮﻣـــــــــ
    ﺑــﯽ ﺗــــــﻮ ﺍﻧﮕـــــــﺎﺭ ﺍﺻـﻼ
    ﻧﻤـﯿﮕــــــﺬﺭﺩ.. . .
    لمس کن نوشته هایی را که لمس ناشدنیست و عریان
    که از قلبم بر قلم و کاغذ میچکد
    لمس کن گونه هایم را که خیس اشک است و پر شیار...
    لمس کن لحظه هایم را...
    تویی که میدانی من چگونه عاشقت هستم
    لمس کن این با تو نبودن ها را...
    من آنقدر خواستمت كه نخواستنت را نديدم تو آنقدر نخواستي كه هيج جيز از من نديدي
    انگشتم را نخ بسته ام تا به ياد آورم فراموشت كرده ام
    پشت چراغ قرمرپسرك با چشماني معصوم ودستاني كوچك گفت:چسب زخم نميخواهيد؟ پنج تا صدتومن، آهي كشيدم و با خود گفتم تمام چسب زخمهايت را هم كه بخرم نه زخمهاي من خوب ميشودنه زخمهاي تو...
    هروقت كم مي اورم ميگوييم اصلا مهم نيست ؛ اما تو كه ميداني نبودنت چقدر برايم مهم است !
    چهره ام سخت درهم است، فيثاغورثي پيدا كنيد اين مسئله را حل كند!
    ديشب...
    خسته تر از هر روز بودم

    كاش ميشد گوشه اي مي نوشتم
    
خدايا خيلي خسته ام
    
فردا صبح بيدارم نكـــــــن.!!
    من می بافم و تو می بافی.... من برای تو کلاه تا سرت را گرم کنم... تو برای من دروغ تا دلم را گرم کنی....
    ترسم انروز بيايي که نباشد جسدم،کوزه گر کوزه بسازد ز خاک جسدم،لب ان کوزه بسازد ز خاک لب من،بي خبر لب بگزاري به لبان جسدم!ا
    درخيال ديگري 
مي رفت ومن چه عاشقانه كاسه آب پشت سرش خالي ميكردم...
    این روزها هیچ چیز سر جایش نیست! جز تو که بدجور جا گرفتی کنج دلم!
    نفسهایم بی تو بوی خاکستر سیگار پیرمردی را می دهد که به جوان از دست رفته اش می اندیشد و اشک می ریزد اما نه انگار در نبودنت پبر تر از پیرمردی شده ام که در زیر سایه عصایش نشسته و با خدایش حرفها دارد
    روزهای دور از تو را هرگز نخواهم شمرد ، تا همیشه بگویم همین دیروز بود . . .
    این روزها میگذرند، ولی من از این روزا نمیگذرم….
    اشکهایم که سرازیر میشوند......
    دیری نمی پایدکه قندیل می بندد...
    عجیب سرد است هوای نبودنت
    پیامبر شب های دلتنگی ام باش که من بی اعجاز، تو را مومنم !
    آسمانم دلم برای تـو، آنقدر تنگ می شودکه آغـوشم برایـــش کهکشان است !!
    مرا به دار آویختند که نامت را از یاد ببرم
    چه ساده اند این ساده اندیشان که نمی دانند
    نام تو حک شده ی قلب من است ، تو رو هرگز نخواهم کرد فراموش . . .
    حکم فراموشیت را آوردند ، ولی به باد “مهربونی هایت” امضا نکردم . . .
    پرندگان ، به هم که می‌رسند

    آشیانه می‌سازند

    من و تو

    خاطره . . .
    این روزها

    یا به تو می اندیشم

    یا به این می اندیشم

    که چرا؟ به تو می اندیشم . . .
    مینویسم نامه و روزی از اینجا میروم

    با خیال او ولی تنهای تنها میروم

    در جوابم شاید او حتی نگوید کیستی

    شاید او حتی بگوید لایق من نیستی

    مینویسم من که عمری با خیالت زیستم

    گاهی از من یاد کن ، حالا که دیگر نیستم . . .
    اگر قلبم از چوب بود

    آن را به آتشکده چشمانت میسپردم
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا