mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • یادمان باشد از امروز ، خطایی نکنیم
    گر که در خویش شکستیم ، صدایی نکنیم

    پر پروانه شکستن هنر انسان نیست
    گر شکستیم ، زغفلت من و مایی نکنیم

    یادمان باشد اگر شاخه گلی راچیدیم
    وقت پرپر شدنش ، ساز و نوایی نکنیم

    یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند
    طلب عشق ز هر بی سرو پایی نکنیم

    یادمان باشد اگر حال خوشی دست بداد
    جز برای فرج یار دعایی نکنیم
    دلم تنگ می شود گاهی.........

    من هر روز و هر لحظه نگرانت می شوم که چه می کنی !؟

    پنجره ی اتاقم را باز می کنم و فریاد می زنم

    تنهاییت برای من ...

    غصه هایت برای من ...

    همه بغضها و اشکهایت برای من ...

    بخند برایم بخند

    آنقدر بلند

    تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را ...

    صدای همیشه خوب بودنت را

    دلم برایت تنگ شده

    دوستت دارم ...
    برو و نگذار ماندنت باری بشود بر دوش دل کسی که شکستن غرورت برایش

    از شکستن سکوت اسانتر باشد.عشقت را بردار و برو.خوب برو. زیبا برو.

    سر به زیر برو هر چند با اندوه با لبخندی بر لب برو هر چند باری سنگین بر دل و بر دوش.

    شاد برو،شاد ازاین باش که اگر ترا نشناخت،عشق شناخت

    برو و بدان هر جا بروی دست عشق را بر شانه ی خود حس خواهی کرد

    نگاهت عاشقانه خواهد شد و صدایت اشنا.

    وقار را در گام هایت می توان دید و اندوهی عارفانه را در لبخندت.

    همه ی اینها از ان است که عشق قلب ترا ماُمنی برای بیتوته ی خویش یافته است

    و همراهت خواهد ماند تا محضر حضرت دوست،

    انکه می ماند اسیر عادت و خویشتن خواهی میشود.

    ذائقه ی جانش تلخ میشود از شور و شیرین های زود گذر و غبار مینشیند

    بر اینه ی روحش.

    رفتن همیشه بد نیست.
    دعا می کنم که هیچگاه چشمهای زیبای تو را

    در انحصار قطره های اشک نبینم

    و تو برایم دعا کن ابر چشم هایم همیشه برای تو ببارد

    دعا می کنم که لبانت را فقط در غنچه های لبخند ببینم

    و تو برایم دعا کن که هر گز بی تو نخندم

    دعا می کنم دستانت که وسعت آسمان و پاکی دریا و بوی بهار را دارد

    همیشه از حرارت عشق گرم باشد

    و تو برایم دعا کن دستهایم را هیچگاه در دستی بجز دست تو گره ندهم

    من برایت دعا می کنم که گل های وجود نازنینت هیچگاه پژمرده نشوند

    برای شاپرک های باغچه ی خانه ات دعا می کنم

    که بال هایشان هرگز محتاج مرهم نباشند

    من برای خورشید آسمان زندگیت دعا می کنم که هیچگاه غروب نکند

    و بدان در آسمان زندگیم تو تنها خورشیدی

    پس برایم دعا کن ، دعا کن که خورشید آسمان زندگیم هیچگاه غروب نکند
    هر زمان که بخواهی از کنارت خواهم رفت

    تا بفهمی چه باشم چه نباشم ، عاشقم

    هر کجا باشم در قلبم خواهی ماند و به عشق تو،

    با یاد تو، با عکسهای تو، با مهری که از تو در دلم جا مانده زنده خواهم ماند

    تا زمانی که نفس میکشی ، نفس میکشم به عشق نفسهایت

    که هر نفس آرامش من است ، هر نفس امیدی برای زندگی عاشقانه ی من است

    وقتی نیستی گرچه سخت است سرکردن با اشکهایی که میرزد از چشمانم

    اما این عشق تو است که به من شوق اشک ریختن را ،

    شوق غم و غصه لحظه های دور از تو بودن ، شوق دلتنگی و انتظار را میدهد

    این عشق تو است که به من فرصتی دوباره میدهد

    میترسم ، میترسم ، میترسم ! یک سوال در دلم مانده که میترسم از تو بپرسم!

    میخواستم بپرسم که :

    عزیزم هنوز مرا دوست داری؟
    میدانم..


    نمي دانم پس از مرگم چه خواهد شد ؟

    نمي خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم

    چه خواهد ساخت ؟

    ولي بسيار مشتاقم ،

    که از خاک گلويم سوتکي سازد.

    گلويم سوتکي باشد به دست کودکي گستاخ و بازيگوش

    و او يکريز و پي در پي ،

    دَم گرم خوشش را بر گلويم سخت بفشارد ،

    و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد .

    بدين سان بشکند در من ،

    سکوت مرگ بارم را
    دلتنگی هایم را چگونه گویم وقتی قلم نیز نمی نویسد.....!


    تا جایی که خورشید به راهش ادامه دهد من هم ادامه خواهم داد و تو را فراموش نخواهم کرد

    تا وقتی که دریا ساحل را فراموش نکرده

    کاش میدانستی در دل شیشه ای من چه میگذرد؟؟؟

    کاش میدانستی غروب های زندگی ام دیگر طلوعی ندارد...

    کاش نسیم غروب درد دل مرا به تو بگوید

    دلتنگت هستم

    این خط غریب

    این چشمان خسته

    این دست های منتظر

    عجیب بیقراری می کنند

    دردها و اشک هایم را از تو پنهان می کنم

    خنده هایم را به تو هدیه می دهم و شادی هایم را با تو قسمت می کنم

    عجیب دلتنگت هستم و میدانم اگر لبخند بر لب های تو بدرخشد

    قدم هایم پرواز می آموزند و دلتنگ تر میشوم از این انتظار فرسوده کننده

    که گریزی ندارد.......

    خیلی دلتنگم عشقم

    درکم کن
    در قلبم غوغایی است غوغای عشق تو
    می خواهم كه مرا به حال خود وا مگذاری و مرا همیشه با خود همراه سازی
    بگذار تا از احساسات شیرینت لبریز شوم
    بگذار تا به وسعت قلب پرمهرت دست یابم
    زلالی عشقت را از من مگیر، انشای چشمت را برایم بخوان
    تا با شنیدن آن سرشار از شادی شوم
    دریچه ی نگاهت را به روی من مبند مگذار تا نگاههای محبت آمیزت انتها یابد
    بگذار تا با دلی سیر به تماشایت نشینم و از عمق نگاهت سیراب شوم
    ای رویای دیرینه ی من بگذار روییدن نرگس را در نگاهت ببینم
    بگذار باران عشقت بر من ببارد تا من در زیر این باران زیبا خود را سیراب نمایم
    بگذار تا برگهای خسته ی پاییزان به رقص عاشقی در بیایند
    تو را قسم به مقدسات عالم که بگذار کویر دلت به دریا راهی یابد
    بگذار برایت همچون زلیخای یوسف باشم
    بگذار تا جاودانگی عشق را در خود ببینم
    بگذارتا صدف دریای دل من باشی
    كه مروارید درونش برایم درخشش عشق زیبای تو را داشته باشد
    می خواهم در كنار تو به اوج ابرها برسم
    ای ستارگان آسمان همه بدانید و راز مرا همیشه با خود همراه سازید که من او را چگونه دوست دارم
    می خواهم از تو بگویم

    بی آن که در جستجوی قافیه باشم

    و بی آن که حتی در جستجوی واژه ها باشم

    می خواهم از تو بگویم

    از تو که عاشقانه دوستت دارم و می دانم که دوستم داری

    با ساده ترین کلمات

    همراه با همین اشکی که دارد می غلتد و فرو می افتد

    می خواهم بگویم دوستت دارم

    امشب نه می خواهم برایت از آسمان خورشید بیاورم

    نه می خواهم ستاره ها را برایت بچینم

    و نه می خواهم به شهر آرزوها و رؤیاها بروم

    فقط ساده و با صداقت

    همراه با شاهدی صادق

    از اعماق جانی سوخته

    با چشمانی بارانی

    می خواهم بگویم دوستت دارم

    و می خواهم بگویم این نه سخنی است که تنها بر زبان آید

    من تقدس عشقت را

    بر کرامت وجودم نشانده ام
    می شود برای همیشه

    به عاشقانه های آرام چشم های تو سفرکرد و برنگشت

    می شود زیر همین آسمان پرستاره


    نامم را در شیرینی شهد، با صدایت تکرار کنی

    و من از شنیدن خودم از تو مثل همیشه نفهمم


    که من کمی بیشتر تو شده ام

    یا تو من را به تن کرده ای؟؟
    دلم میخواست ميدانستي شبها...

    تنها ستاره اي را كه به نامت زده ام...

    به چشمانم سنجاق ميكنم...

    تا يادم نرود در روي زمين كسي هست...

    كه سبزي لحظه هايش .... آرزوي من است !

    دلم میخواست می دانستی...

    که شادی ات... دنيای من است...

    و اندوهت... ويرانی لحظه هايم!


    که چگونه در خنده هايت به اوج می رسم...

    اما کاش می توانستم نشانت دهم...

    که با هر نفسم...

    دانسته و يا ندانسته...

    به یادت هستم

    به تو فکر میکنم به کسی که

    نامش در اندیشه من

    عشقش در قلب من

    کلامش در دفتر من
    می گویند با عشق زمان فراموش می شود و با زمان هم عشق
    اما صادق باشیم عشقی که با آن زمان فراموش می شود آیا با زمان فراموش می شود!!؟
    من بودم ، تو و یک عالمه حرف
    و ترازویی که سهم تو را از شعرهایم نشان می داد !
    کاش بودی و می فهمیدی وقت دلتنگی ، یک آه چقدر وزن دارد
    باز یقه ام را چسبیده ای…
    که برایم شعر بگو،
    معشوقه…
    شعر تویی
    این نوشته ها بهانه اند…
    دلتنگی هایم را چگونه گویم وقتی قلم نیز نمی نویسد.....!


    تا جایی که خورشید به راهش ادامه دهد من هم ادامه خواهم داد و تو را فراموش نخواهم کرد

    تا وقتی که دریا ساحل را فراموش نکرده

    کاش میدانستی در دل شیشه ای من چه میگذرد؟؟؟

    کاش میدانستی غروب های زندگی ام دیگر طلوعی ندارد...

    کاش نسیم غروب درد دل مرا به تو بگوید

    دلتنگت هستم

    این خط غریب

    این چشمان خسته

    این دست های منتظر

    عجیب بیقراری می کنند

    دردها و اشک هایم را از تو پنهان می کنم

    خنده هایم را به تو هدیه می دهم و شادی هایم را با تو قسمت می کنم

    عجیب دلتنگت هستم و میدانم اگر لبخند بر لب های تو بدرخشد

    قدم هایم پرواز می آموزند و دلتنگ تر میشوم از این انتظار فرسوده کننده

    که گریزی ندارد.......

    خیلی دلتنگم عشقم

    درکم کن

    دوستت دارم عاشقونه
    در قلبم غوغایی است غوغای عشق تو
    می خواهم كه مرا به حال خود وا مگذاری و مرا همیشه با خود همراه سازی
    بگذار تا از احساسات شیرینت لبریز شوم
    بگذار تا به وسعت قلب پرمهرت دست یابم
    زلالی عشقت را از من مگیر، انشای چشمت را برایم بخوان
    تا با شنیدن آن سرشار از شادی شوم
    دریچه ی نگاهت را به روی من مبند مگذار تا نگاههای محبت آمیزت انتها یابد
    بگذار تا با دلی سیر به تماشایت نشینم و از عمق نگاهت سیراب شوم
    ای رویای دیرینه ی من بگذار روییدن نرگس را در نگاهت ببینم
    بگذار باران عشقت بر من ببارد تا من در زیر این باران زیبا خود را سیراب نمایم
    بگذار تا برگهای خسته ی پاییزان به رقص عاشقی در بیایند
    تو را قسم به مقدسات عالم که بگذار کویر دلت به دریا راهی یابد
    بگذار برایت همچون زلیخای یوسف باشم
    بگذار تا جاودانگی عشق را در خود ببینم
    بگذارتا صدف دریای دل من باشی
    كه مروارید درونش برایم درخشش عشق زیبای تو را داشته باشد
    می خواهم در كنار تو به اوج ابرها برسم
    ای ستارگان آسمان همه بدانید و راز مرا همیشه با خود همراه سازید که من او را چگونه دوست دارم
    می خواهم از تو بگویم

    بی آن که در جستجوی قافیه باشم

    و بی آن که حتی در جستجوی واژه ها باشم

    می خواهم از تو بگویم

    از تو که عاشقانه دوستت دارم و می دانم که دوستم داری

    با ساده ترین کلمات

    همراه با همین اشکی که دارد می غلتد و فرو می افتد

    می خواهم بگویم دوستت دارم

    امشب نه می خواهم برایت از آسمان خورشید بیاورم

    نه می خواهم ستاره ها را برایت بچینم

    و نه می خواهم به شهر آرزوها و رؤیاها بروم

    فقط ساده و با صداقت

    همراه با شاهدی صادق

    از اعماق جانی سوخته

    با چشمانی بارانی

    می خواهم بگویم دوستت دارم

    و می خواهم بگویم این نه سخنی است که تنها بر زبان آید

    من تقدس عشقت را

    بر کرامت وجودم نشانده ام
    گفتند

    شعر‌های من

    جوشش دریاست

    بی شک

    کمی‌بالاتر

    به چشمه ای می‌رسند

    که تو هستی.
    از من نپرس چقدر دوستت دارم

    اینجا در قلب من حد و مرزی برای حضور تو نیست.

    به من نگو که چگونه بی تو زیستن را تمرین کنم!!!

    مگر ماهی بیرون از آب میتواند نفس بکشد؟

    مگر می شود هوا را از زندگیم برداری و من زنده بمانم؟


    بگو معنی تمرین چیست ؟

    بریدن از چه چیز را تمرین کنم ؟

    بریدن از خودم را ؟

    مگر همیشه نگفتم که تو هم پاره ای از تن منی ...

    از من نپرس که اشکهایم را برای چه به پروانه ها هدیه می دهم؟

    همه می دانند که دوری تو روحم را می آزارد!!!

    تو خود پروانه ها را به من سپردی که میهمان لحظه های بی کسی ام باشند.

    نگاهتت را از چشمم برندار مرا از من نگیر ...
    می شود برای همیشه

    به عاشقانه های آرام چشم های تو سفرکرد و برنگشت

    می شود زیر همین آسمان پرستاره


    نامم را در شیرینی شهد، با صدایت تکرار کنی

    و من از شنیدن خودم از تو مثل همیشه نفهمم


    که من کمی بیشتر تو شده ام

    یا تو من را به تن کرده ای؟؟
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا