mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • سلام
    خدا قوت.
    .
    .
    .
    میگم بهتره قبل از فرستادن پست ها بیشتر نگاه بندازین تا اگه کلماتشون به هم چسبیده جداشون کنید تا راحت تر خونده بشن.
    ممنون:gol:
    باران کـه می بـارد......

    دلـم بـرایت تنـگ تـر می شـود.....

    راه می افـتم ...

    بـدون ِ چـتـر ...

    من بـغض می کنـم ....

    آسمـان گـریـه...
    امروز از همیشه تنهاترم

    تیک تاک ثانیه ها را تازه باور کردم

    اشک ابرها را دیشب لمس کردم

    وقتی بی بهانه گریه میکردند

    گل خشک یادگاریت...

    هر روز خشک و خشک تر میشود

    آرزوهای من هم به همراهش

    روحم اسیر نگاه جادویی ات است

    نگاهم اکسید چشمانت را میخواهد

    در حسرت دیدارت می گدازم

    شامه ام عطر وجودت راجستجو میکند

    از اعماق وجودم بی تو بودن را حس میکنم

    و

    پوچ شدنم را

    و بی صدا اشک میریزم

    و بی مهابا فریاد میزنم

    فریاد میزنم دوستت دارم...

    باد می وزد...خوب میدانم

    صدایم را به گوشت می رساند

    پس بلندتر فریاد میزنم

    میشنوی؟؟؟؟؟؟

    بیشتر از همیشه دوستت دارم
    می گذره ماهی و سالی اما باز پر از غروبم

    هر کی حالمو می پرسه به دروغ میگم که خوبم

    نمی خوام کسی بفهمه با پریدنت شکستم

    رفتی و تنهای تنها با خیال تو نشستم

    توی تقویم می نویسم رفت اونی که زندگیم بود

    دیگه خورشیدی ندارم واسه این روزای دلسرد

    تقویم از اسم تو پر شد ولی جات خالیه اینجا

    منم و خاطره ی تو منم و حسرت فردا ....
    یاد دارم هر زمان که با دوریت یارای پیکارم نبود

    چشمها می بستم

    در خیالم با دو بال خویشتن

    سوی تو پر میزدم

    اوج پرواز خیالم بی افق بود

    مرزهای بسته ی هفت آسمان را می گشود

    کاش می دانستی

    چشم من از باز بودن خسته است

    کاش می دانستی

    من به چشم بسته از آن آسمانها میگذشتم

    تا بدان جا رسیدم

    کز خودم چیزی نبود

    هرچه هم بود از تو بود

    در من این حال غریب لحظه لحظه اوج و شدت میگرفت

    وقت و لحظه معنی خود را نداشت

    در من امید نگاه عاشقانه اوج میافت

    اما در خیال خام خود بودم...

    نمیدانستم

    دست تقدیر برایم چه نوشت!

    و از آن روز دگر

    غصه آن عشق نافرجام در من مانده است

    و از آن لحظه فقط

    اشکها یار وفادار منند

    درک من از عشق این شد

    که اگرخاطرت با رفتنم آسوده است من میروم....
    همچنان که نام دلنشین تو به گوش جان

    خوشترین ترنم ترانه است

    بی کسی مرا نمی برد زجا

    تیرگی به وحشتم نیفکند

    همنشین به شب مرا خیال تو

    یاد روی تو چراغ خانه است

    خواهم آمدن به دیدنت بهار

    گفتی و نیامدی و در عوض

    گوئی ام بهار اگر نشد ، خزان

    این دگر عزیز من بهانه است!

    میل انتخاب شعر اگر کنی

    دفتر دل مرا ورق بزن

    کاین سفینه رباعی و غزل

    پر ز شعر ناب عاشقانه است

    داستان عشق ما شنیدنی ست

    باز گفتنش نیاورد ملال

    ساعتی به دوش من گذار سر

    گوش کن که بهترین فسانه است

    دور دور نفرت است و دشمنی

    شکر می کنم که عاشق همیم

    داشت ابتدا ، ندارد انتها

    عشق ما چو بحر بی کرانه است

    کم شود جوانه های هر درخت

    سالهای سال اگر که عمر کرد

    ای عجب که نخل آرزوی من

    پیر شد ولی پراز جوانه است

    هر ره دراز را نهایتی ست

    دانم این قدر ولی بگو به من

    از چه رو به هیچ جا نمی رسد

    آه من که روز و شب روانه است

    پای عشق اگر که در میان نبود

    هیچ ارزشی نداشت زندگی

    پس بگو که زنده باد عشق

    بی دعا اگر چه جاودانه است
    من تو را

    در نفس سرخ برگهای خزان دیده

    در رویای رنگین پروانه های عاشق

    در شتاب آبی موج های سرگردان

    در تپش خونین شقایق های در انتظار دیدار

    دیده ام

    خوانده ام

    خواسته ام

    من تو را

    در دانه دانه غبار جاده های بی پایان انتظار

    در شعله شعله اخگران خفته در دلهای عاشق صبور

    در زلال چشمه های پاک احساس

    در غرش دلگیر آسمان پاییز

    دیده ام

    خوانده ام

    نوشیده ام

    من تو را

    در آیه آیه نماز اخلاصم

    در طنین اذان برخاسته از مناره های عشقم

    در گلدسته های پاک محراب دلم

    در واژه واژه ترانه های ناسروده ام

    دیده ام

    خوانده ام

    فریاد زده ام

    من تو را

    در ذره ذره گیتی

    می بینم

    می خوانم

    می پرستم

    گویا که من خدای را

    به عشق تو

    زیسته ام

    خواسته ام
    غروب بود و نگاهش طلوع دیگر داشت

    غریبه ای که غم عشق را مقدر داشت

    زمین به نام بهارش دهانی از گل بود

    زمان به یمن نگاهش فروغ دیگر داشت

    لبان مخملی اش تا به خنده وا می شد

    لهیب تازه ای از شعر و شور در بر داشت

    زبانه می زد و اتش به جانمان می ریخت

    ز چشم های قشنگی که رنگ اذر داشت

    رها چو قوی سپیدی در ابهای زلال

    رسوم کهنه شرم و حجاب را در بر داشت

    برید از تن گل جامه ای و در بر کرد

    برای دلبری از مافسون مکرر داشت

    خیال با تو نشستن خیال خامی بود

    خیال خام حبابی که باد در سر داشت

    شروع کن که به پایان رسیده ام اما

    شروع عشق تو را دل هنوز باور داشت .
    چه موهبت بزرگیست دوست داشتن

    وقتی بر پیشخوان قلبت می نشیند

    و سکوت می کند

    وقتی تمام ایده آل هایت رنگ می بازند

    و استدلال هایت به گل می نشینند

    درست در لحظاتی این چنین

    حادث می شود و تو را از تو می گیرد

    هم از این روست که دوستت دارم!
    آخرین شعری که گفتم
    باز یادم با تو بود
    من که غرق خویش بودم
    نمی دانم
    چه کس آنرا سرود
    در خیالم می سرودم از تو باز
    می گشودم پرده های رمز و راز
    می زدم بر سیم سازم پنجه ای
    می ساختم آهنگ و شعر تازه ای
    چون که شعرم
    رو به پایان می رسید
    پنجه هایم روی سازم می دوید
    باز نغمه
    نغمه چنگ تو بود
    گوش کردم
    آهنگ ، آهنگ تو بود
    ساز می زد ، شعر می امد
    ولی بی اختیار
    دفترم افتاده از دستم ، کنار
    این ترانه
    خاطراتت زنده کرد
    عطر تو پیچید در جانم
    مرا دیوانه کرد
    یک نفر من را
    ز شعرم رانده بود
    گوئیا یک قصه
    از بی مهریت جا مانده بود
    آخرین شعرم
    همه یاد تو بود
    من که غرق خویش بودم
    نمی دانم
    چه کس آنرا سرود
    من در یک روز بارانی گم شدم
    روز رفتنت
    که باران نگذاشت اشکهایم را ببینی
    خیسی صورتم را از باران دیدی
    که باران بود اما
    از ابر دلتنگیم
    که آسمان با من هم نوا شده بود
    من در یک روز بارانی گم شدم
    که بخار نفسم
    در سردی رگبار آسمان
    رفتنت را کدر کرده بود
    من در یک روز بارانی گم شدم
    و دیگر هیچکس مرا نیافت
    حتی خودم
    خدایا نگاهت نمی تابد امشب ....
    خدایا ندایت نمی بارد امشب ....
    چگونه ؟ در کجا ؟ بیابم تورا ....
    نگاهی کوچکم بتابان امشب ...

    شور دارم در به سر گاه گاهی مینوازد .... در پی ناله هایم ساز را ناله را بس می نوازد .... گویا در دلم محشر شده .... چون که نامت بر زبان تحکیک شده
    من هر روز و هر لحظه نگرانت می شوم که چه می کنی
    پنجره ی اتاقم را باز می کنم و فریاد می زنم
    تنهاییت برای من …
    غصه هایت برای من …
    همه بغضها و اشکهایت برای من ..
    بخند برایم بخند
    آنقدر بلند
    تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را…
    صدای همیشه خوب بودنت را ........
    می ایی
    عاشق می کنی
    محومیشوی
    تافراموشت کنم
    دوباره می ایی
    تازه می کنی
    خاطرات را
    محومی شوی
    به راستی که سراب ازتوبا ثبات تراست
    چقدر سخته
    چقدر سخته که عشقت روبه روت باشه
    نتونی هم صداش باشی
    چقدر سخته که یک دنیا بها باشی
    نتونی که رها باشی
    چقدر سخته….
    چقدر سخته که بارونی بشی هر شب
    نتونی آسمون باشی
    چقدر سخته که زندونی بمونی
    بی در و دیوار نتونی هم زبون باشی
    چقدر سخته….
    چه بد بخته قناری که بخونه
    اما رؤیاش حس بیرونه
    چه بد بخته گلی که مونده تو گلدون
    غمش یک قطره بارونه
    چقدر سخته که چشمات رنگ غم باشه
    ولی ظاهر پر از خنده
    چقدر سخته که عشقت آسمون با باشه
    ولی آسون بگن چنده
    چقدر سخت کلامت ساده پرپر شه
    نتونی ناجیش باشی
    چقدر سخته که رفتن راه آخرشه
    نتونی راهیش باشی
    چقدر سخته تو خونت عین مهمون شی
    بپوسی قصد بیرون شی
    چقدر سخته دلت پر باشه ساکت شی
    ولی ، تو سینه داغون شی
    چقدرسخته که یک دنیا صدا باشی
    ولی از صحنه خوندن جدا باشی
    چقدر سخته که نزدیک خدا باشی
    ولی غرق ادا باشی
    از این همه فاصله

    از انتهای نامعلوم این کوچه های بی چراغ و چلچله

    چرا .........می ترسم ...... ؟

    من از لحظه ای که چشم های تو

    بین آوار این همه نگاه معنا دار گم شوند

    من از دمی که بازدم تو پاسخش نباشد

    می ترسم

    اما اگر راستش را بخواهی

    نمی دانم که از عاقبت این همه ترانه های بی جواب

    می ترسم یا نه؟!

    فقط می دانم که.....عاشقم

    عاشق سکوت ستاره

    عاشق لطافت صبح

    عاشق صبر خدا

    من عاشق ترانه های بی قفس ِ پر از کبوترم

    من عاشق واژه های ساده و بی تکلفم

    واژه هائی که بشود با آب غسلشان داد

    من عاشق نگاهی از جنس آب

    و

    لبخندی از جنس صداقتم!

    من عاشق عطر یک احساس باران زده ی نمناکم

    من عاشق یک دنیا آسمان زلالم

    که ببارد .... که برای من بشود ،

    بهانه ای از جنس معجزه

    تا بگویم تو را به حرمت این ابرها که می گریند قسم....

    از این ساده تر و بی تکلف تر در کلام من نمی گنجی



    ای معنای عاشق بودنم
    باید از عشق بسازم غزلی قابل تو

    غزلی ناب و صمیمانه به وزن دل تو
    سوختن با تو به پروانه شدن می ارزد

    عشق این بار به دیوانه شدن می ارزد

    گر چه خاکسترم و هم سفر باد ولی

    جستجوی تو به بی خانه شدن می ارزد
    ستاره هنوز بيداري بازم امشب خواب نداري

    نكنه تو هم مثل من عاشقي

    نكنه تو هم تو شبها خسته از غبار جاده

    خواب مهتاب و ميبيني كه مياد پاي پياده

    نكنه هجوم ابرا تو رو هم از ما بگيره

    ستاره براي بودن ديگه فردا خيلي ديره

    حالا كه خورشيد طلسم قلعه ي سنگي خوابه

    تو نگو عشقا دروغه تو نگو دنيا سرابه

    با كدوم بهونه بايد شب و از تو كوچه دزديد

    گل سرخ عاشقي رو به غريبه ها نبخشيد

    ستاره همه غروبم پيشكش ناز تو باشه

    تو بمون تا چشماي من با سپيدي اشنا شه

    من اگه اسير خاكم تو كه جات تو اسمونه

    دل خوشم به اين كه هر شب توبياي رو بوم خونه

    همنشين ابر و ماهي توي اون همه سياهي

    نكنه اينقده دور شي كه ديگه منو نخواهي
    دل خوشم با غزلی تازه همینم کافی ست

    تو مرا باز رساندی به یقینم کافی ست

    قانعم،بیشتر از این چه بخواهم از تو

    گاه گاهی که کنارت بنشینم کافی ست

    گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم

    گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست

    آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن

    من همین قدر که گرم است زمینم کافی ست

    من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه

    برگی از باغچه ی شعر بچینم کافی ست

    فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز

    که همین شوق مرا، خوب ترینم! کافی ست ...
    همه می پرسند چیست در زمزمهء مبهم آبچیست در همهمهء دلکش برگ
    چیست در بازی آن ابر سپید
    روی این آبی آرام بلند که تو را می برد
    این گونه به ژرفای خیال
    چیست در خنده جام که تو چندین
    ساعت مات و مبهوت به آن می نگری
    نه به ابر,نه به آب ,نه به برگ
    نه به آبی آرام وبلند,من به این جمله نمی اندیشم
    به تو می اندیشم
    ای سراپاهمه خوبی
    تک وتنها به تو می اندیشم
    تو بدان تو بیا, تو بمان با من ,تنها تو بمان
    جای مهتاب به تاریکی شبها
    تو بتاب من فدای تو
    جای همهء گل ها تو بخند.
    در جان عاشق من شوق جدا شدن نیست
    خو کرده قفس را میل رها شدن نیست
    من با تمام جانم پر بسته و اسیرم
    باید که با تو باشم در پای تو بمیرم
    عهدی که با تو بستم هرگز شکستنی نیست
    این عشق تا دم مرگ هرگز گسستنی نیست
    باز بي تو تا ابد بارانيم

    در حصار عشق تو زندانيم


    باز امشب دل صدايت ميكند


    با تب عشق آشنايت ميكند


    باز امشب كوچه پر از ياس شد


    آسمان دل پر از احساس شد


    باز چشمانم به راهت مانده است


    بي تو مي دانم كه قلبم مرده است


    باز لبهايم غزل خوانت شده


    عاشق پيدا و نهانت شده


    باز بي تو تا ابد بارانيم


    در حصار عشق تو زندانيم
    ستاره هنوز بيداري بازم امشب خواب نداري

    نكنه تو هم مثل من عاشقي

    نكنه تو هم تو شبها خسته از غبار جاده

    خواب مهتاب و ميبيني كه مياد پاي پياده

    نكنه هجوم ابرا تو رو هم از ما بگيره

    ستاره براي بودن ديگه فردا خيلي ديره

    حالا كه خورشيد طلسم قلعه ي سنگي خوابه

    تو نگو عشقا دروغه تو نگو دنيا سرابه

    با كدوم بهونه بايد شب و از تو كوچه دزديد

    گل سرخ عاشقي رو به غريبه ها نبخشيد

    ستاره همه غروبم پيشكش ناز تو باشه

    تو بمون تا چشماي من با سپيدي اشنا شه

    من اگه اسير خاكم تو كه جات تو اسمونه

    دل خوشم به اين كه هر شب توبياي رو بوم خونه

    همنشين ابر و ماهي توي اون همه سياهي

    نكنه اينقده دور شي كه ديگه منو نخواهي
    دلم براي كسي تنگ است

    كه آفتاب صداقت را

    به ميهماني گلهاي باغ مي آورد

    دستهاي سپيدش را

    به آب مي بخشيد

    دلم براي كسي تنگ است

    كه چشمهاي قشنگش را

    به عمق درياي واژگون مي دوخت

    وشعرهاي خوشي چون پرنده ها مي خواند
    سلام احوال دوست عزيز خوبي
    تشكر اشعار زيبايي فرستادي شاد باشي گلم ...
    سلام ممنون از شعرقشنگتون...خوبی؟
    روز شهادت زهراى اطهر است
    عالم پر از مصیبت و دل ها مکدّر است
    خشکیده چون نهال برومند عمر او
    چشم جهانیان همه از اشک غم تر است
    شهادت حضرت فاطمه زهرا (سلام الله) تسلیت باد
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا