mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • حسرت دیده بی تاب تو بیمارم کرد
    آن نگاه نگرانت دل تبدار مرا خوابم کرد
    بی جهت نیست که مست رخ زیبای تو ام
    لب گلگون تو در دشت خزان آبم کرد
    مستی ام جام نگاهی ز افق های تو بود
    آه ،آن صورت مهتاب تو در خوابم کرد
    شهر را از تب بیماری من جایی نیست
    راه گم کرده به دنبال تو آواره و ویرانم گرد
    اشکم از دیده به گرمای نفسهای تو بود
    جام اندوه تو مر همره و همرام کرد
    وقتی هستی نیستم
    وقتی نیستی هستم
    وقتی هستم نیستی
    وقتی نیستم هستی
    ای همه هستی من
    هستی من نیست می شود
    وقتی نیستی
    سرقرارعاشقی همیشه دیرکرده ای
    ولی برای رفتنت عجب شتاب می کنی
    سلام دوست گرامی. می بخشید یه سوال برا پیش اومده: **** این 4 تا ستاره توی متن های شهدا که می نویسید، به جای چه کلمه ای استفاده شده؟؟
    سلام
    خوبین؟
    .
    .
    .
    بی زحمت قبل از دادن پست یه مرور کنید کلمه ها به هم نچسبیده باشن.
    موفق باشید.:gol:
    سلام واقعا جملات و شعر های که تو تاپیک ها میزارید فوق العاده قشنگه خیلی عالیه دوسشون دارم پر از احساسات :smile:
    ســـــــــــــــــاکت که می مانی...
    میگذارند به حساب جواب نداشتنت!
    عـــــــــــــــــــمراً ... بفهمند داری جان میکنی تا...
    حرمـــتـــــــــهـا را نگه داری...
    دلیل بارش باران

    نهایت عشق اوج باور و سر حد احساسی آسمانی است ..

    وقتی نسیم عشق دستهای سپید ابر های عاشق را به دست هم می سپارد

    به یمن این پیوند پاک وجودشان اشک شوق می ریزد

    امروز به همراه نسیمی که می آمد بوی پاییز را از دور دستها احساس کردم...

    پاییز را به خاطر بادهایش و به خاطر برگهایش دوست دارم .

    پاییز رنگ گذشته ها و خاطرات دور را می دهد.

    پاییز را به خاطر رنگهایش دوست دارم....بوی پاییز می آید...

    باز باران بارید ،

    خیس شد خاطره ها ،

    مرحبا بر دل ابری هوا ،

    هر کجا هستی باش ،

    آسمانت آبی ،

    و تمام دلت از غصه دنیا خالی
    بعضی وقتها دلم عجیب هوای شمارا می کند
    انگاه
    هرجا که باشم
    روزیاشب
    بغض می کنم
    درخانه
    درخیابان
    فرقی نمی کند
    می گریم
    بعضی وقت ها دلم عجیب هوای شما را می کند
    انگاه باهرکه باشم
    بیگانه یا اشنا
    ازاوجدامی شوم
    من از تو همین یه عکسو دارم

    ولی از عکستم توقع دارم

    مثه خودت پشینه پای حرفام

    بفهمه من چه قدر این روزا تنهام

    مگه خودت نگفتی بر میگردم

    ببین چه قدر واسه تو گریه کردم

    آخه کجارو دنبالت بگردم

    من از تو این یه عکسو کادو دارم دیگه چه فرقی داره قهر یا آشتی

    چه قدر دلم برات تنگ میشه هر روز تو از خودت برام یه عکس گذاشتی

    دل من که براش فرقی نداره که این توییو عکسای تو دستاش

    داره با اینا سر میکنه هر روز به عشق اینکه زنده بودی ای کاش

    تو نمیدونی وقتی که نبودی با نبود تو من چه چوری ساختم
    هر شب در رویاهایم تو را می بینم و احساس ات می کنم
    و احساس می کنم تو هم همین احساس را داری
    دوری، فاصله و فضا بین ماست
    و تو این را نشان دادی و ثابت کردی
    نزدیک، دور، هر جایی که هستی
    و من باور می کنم قلب می تواند برای این بتپد
    یک باره دیگر در را باز کن
    و دوباره در قلب من باش
    و قلب من به هیجان خواهد آمد و خوشحال خواهد شد
    ما می توانیم یک باره دیگر عاشق باشیم
    و این عشق می تواند برای همیشه باشد
    و تا زمانی که نمردیم نمی گذاریم بمیرد
    عشق زمانی بود که من تو را دوست داشم
    دوران صداقت، و من تو را داشتم
    در زندگی من، ما همیشه خواهیم تپید
    نزدیک، دور، هرجایی که هستی
    من باور دارم که قلب هایمان خواهد تپید
    یک باره دیگر در را باز کن
    و تو در قلب من هستی
    و من از ته قلب خوشحال خواهم شد
    تو اینجا هستی، و من هیچ ترسی ندارم
    می دانم قلبم برای این خواهد تپید
    ما برای همیشه باهم خواهیم بود
    تو در قلب من در پناه خواهی بود
    و قلب من برای تو خواهد تپید
    چه میشد اگر روزگارم تو باشی
    خزانم تو باشی ، بهارم تو باشی
    خدا خواست اینقدر تنها نباشم
    گل باغ بی برگ و بارم تو باشی
    شنیدم که می آید از سمت باران
    بهاری که امیدوارم تو باشی
    فقط یک هوس دارم، اینکه همیشه
    به هر جا که پا می گذارم تو باشی
    کمی کودکانه است، اما نمی شد
    که اسب تو باشم ، سوارم تو باشی؟
    صدا کن که در حجم این بی کسی ها
    کنار تو باشم، کنارم تو باشی
    تو باشی و بعد از تو دنیا نباشد
    تو باشی و لیل و نهارم تو باشی
    خدا خواست چشمم به راه تو باشد
    که مهتاب شبهای تارم تو باشی
    به پایان شعرم رسیدم ، الهی
    که پایان این انتظارم تو باشی
    تو تمام منی و او همه باور تو

    نه به زیبایی چشمان تو ...

    اما زیباست

    نه فریبانه چو رویای تو ...

    اما رویاست

    نه به زیبایی لبخند که بر لب داری ...

    نه

    آبی تماشای تو ...

    اما دریاست

    نه که احساس کنی از تو دل انگیز تر است

    که به چشمان تو سوگند نه ...

    اما غوغاست

    نه شبیه تو که یک معجزه هستی در عشق

    نه شبیه من بارانی و ....

    اما از ماست

    تو تمام منی و او همه باور تو

    در شب شعر نگاهت غزل ....

    اما فرداست

    او همان جذبه آینه و آب است که هست

    نه به زیبایی چشمان تو ...

    اما زیباست
    امشب دوباره دلم بی صدا شکست
    امشب دلم باز بی صدا شکست
    امشب دوباره دلم بی صدا شکست
    با گریه ای غریب و غمی آشنا شکست
    تا کهکشان غرقه شدن در خیال تو
    پرواز کرد و چون مرغی رها شکست
    یک عمر من شکستم و با درد ساختم
    اما کسی نگفت چرا بینوا شکست
    ماندم میان موج غریبی ز اشک و آه
    کشتی صبرم از ستم ناخدا شکست امشب ستاره ها پی دلداری آمدند
    اما ز داغ من دلشان تا خدا شکست
    باز به داد دلم رسی........ای کاش
    امشب دوباره دلم بی صدا شکست!
    سلام دوستان

    :gol:ختم بیست و یکم قرآن کریم.......تاپیک مهدیه 1 حرکت به سمت ظهور:gol:

    سلام!!!

    آقا مانی تبریک میگم!!:gol::gol:

    خدائی حقت بود!!

    خدا قوت ...

    .
    .
    .


    انشالله بتونیم با کمک همه ی دوستان یه گوشه ی کار رو بیریم ... :gol:
    بی نگاهِ عشق مجنون نيز ليلايي نداشت
    بي مقدس مريمي دنيا مسيحايي نداشت

    بي تو اي شوق غزل‌آلوده‌يِ شبهاي من
    لحظه‌اي حتي دلم با من هم‌آوايي نداشت

    آنقدر خوبي كه در چشمان تو گم مي‌شوم
    كاش چشمان تو هم اينقدر زيبايي نداشت!

    اين منم پنهانترين افسانه‌يِ شبهاي تو
    آنكه در مهتاب باران شوقِ پيدايي نداشت

    در گريز از خلوت شبهايِ بي‌پايان خود
    بي تو اما خوابِ چشمم هيچ لالايي نداشت

    خواستم تا حرف خود را با غزل معنا كنم
    زير بارانِ نگاهت شعر معنايي نداشت

    پشت درياها اگر هم بود شهري هاله بود
    قايقي مي‌ساختم آنجا كه دريايي نداشت

    پشت پا مي‌زد ولي هرگز نپرسيدم چرا
    در پس ناكاميم تقدير جاپايي نداشت

    شعرهايم مي‌نوشتم دستهايم خسته بود
    در شب باراني‌ات يك قطره خوانايي نداشت

    ماه شب هم خويش مي‌آراست با تصويرِ ابر
    صورت مهتابي‌ات هرگز خودآرايي نداشت

    حرفهاي رفتنت اينقدر پنهاني نبود
    يا اگر هم بود ، حرفي از نمي آيي نداشت

    عشق اگر ديروز روز از روز‌گارم محو بود
    در پسِ امروز‌ها ديروز، فردايي نداشت

    بي تواما صورت اين عشق زيبايي نداشت
    چشمهايت بس كه زيبا بود زيبايي نداشت
    تو باش

    با دستهایت

    - حتی اگر سرد باشند-

    با چشمهایت

    - حتی اگر خالی باشند

    از آن نگاهی که آغاز می کند روح راـ

    باش

    با آن لحن نازنین ات

    حتی اگر تلخ باشد

    - به تلخی سرنوشت من -

    تو باش

    فقط باش

    که وقتی هستی

    از شعف حضورت؛

    من نه توان لمس دارم، نه می بینم، نه می شنوم، نه...

    تو باش...


    که وقتی هستی من در نیستیِ خوشایند عشق، از خود رها می شوم...
    صبح طلوع شعر و غزل ، ناشتای تو
    یعنی سلام ، زنده شدم با دعای تو
    یعنی دوباره... با تو من از خواب می پرم
    با موج های ملتهب خنده های تو
    حس می کنم که جنبش قلب و رگان من
    تنظیم می شوند به آهنگ پای تو
    یعنی که رگ رگ تن من شوق می شود
    یعنی که تنگ می شود این دل برای تو
    احساس می کنم که تو من می شوی و من
    یک لحظه خواستم که بیایم به جای تو
    بک لحظه خواستم ... به خوبی تو باشم و دلم
    یک لحظه ! یک دقیقه! ... شود آشنای تو
    تازه سلام اول این قصه می رسد
    پر می شود تمام من از ماجرای تو
    گنجشک می شوی و قناری نغمه خوان
    در گوش من ترنم نرم صدای تو
    تو خوبی آنقدر که هوا خوب می شود
    اصلا هوای من شده خوب از هوای تو
    خورشید هم به قدر تو زیبا و خوب نیست
    گل ، سعی می کند که در آرد ادای تو
    اصلا خودت بگو که چه کردی که ساختت
    این سان لطیف و ناز و معطر ، خدای تو ؟؟؟
    خوابم گرفته با تغزل آرام در صدات
    آرام می شود دوباره دل از لا لای تو
    يک شبي مجنون نمازش را شکست
    بي وضو در کوچه ليلا نشست

    عشق آن شب مست مستش کرده بود
    فارغ از جام الستش کرده بود

    سجده اي زد بر لب درگاه او
    پر زليلا شد دل پر آه او

    گفت يا رب از چه خوارم کرده اي
    بر صليب عشق دارم کرده اي

    جام ليلا را به دستم داده اي
    وندر اين بازي شکستم داده اي

    نشتر عشقش به جانم مي زني
    دردم از ليلاست آنم مي زني

    خسته ام زين عشق، دل خونم مکن
    من که مجنونم تو مجنونم مکن

    مرد اين بازيچه ديگر نيستم
    اين تو و ليلاي تو ... من نيستم

    گفت: اي ديوانه ليلايت منم
    در رگ پيدا و پنهانت منم

    سال ها با جور ليلا ساختي
    من کنارت بودم و نشناختي

    عشق ليلا در دلت انداختم
    صد قمار عشق يک جا باختم

    کردمت آوارهء صحرا نشد
    گفتم عاقل مي شوي اما نشد

    سوختم در حسرت يک يا ربت
    غير ليلا برنيامد از لبت

    روز و شب او را صدا کردي ولي
    ديدم امشب با مني گفتم بلي

    مطمئن بودم به من سرميزني
    در حريم خانه ام در ميزني

    حال اين ليلا که خوارت کرده بود
    درس عشقش بيقرارت کرده بود

    مرد راهش باش تا شاهت کنم
    صد چو ليلا کشته در راهت کنم
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا