هر کاری کردم، نشد مهرت ز دل برون کنم
چکردی با من، که نشد لحظه ای یاد دگر کنم
آشفته حالم ، پریشان و بی خبر زتو
دست هایم همچنان کشیدست،سوی تو
اما افسوس ز سایه ام، میگریزی ز نگاه من فراری!!!
کاش میدانستی خسته ام از این همه بیقراری
نکرده خطا، محکومم میکنی به حبس ندیدن چشات
من چکرده ام ، که تو بی مهری ز مهرم
ز دوری از همه میگریزم
رفیقم گشته این کاغذ و قلبم
پریشون و دلتنگم ز احوال تو
بدون قلبم همیشه بیقرار توست
هرکاری کردم نشد مهرت ز دل برون کنم