narges224
پسندها
880

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • تمام تنم می سوزد از زخم هایی که خورده ام
    .
    دردِ یک اتفاق که شاید با اتقا قِ تـو
    .
    دردش متفاوت باشد ویرانم می کند
    .
    من از دست رفته ام ، شکسته ام
    .
    می فهمی ؟
    .
    به انتهایِ بودنم رسیده ام ؛
    .
    اما اشک نمی ریزم
    .
    پنهان شده ام پشتِ لبخنـدی که درد می کند .......
    شمعی روشن کردم
    حوالی ِ همیــــن روزها،
    که زودتـــــر بیایــــی،
    میگـــــویند؛
    دعـــــایٍ دیوانــــگان هم،
    مستــــجاب میشود...
    میخواهم برایت تنهایی را معنی کنم!
    در ساحل کنار دریا ایستاده ای ,
    هوای سرد ,
    صدای موج
    انتظار انتظار انتظار
    ... ... به خودت می آیی ,
    یادت می آید دیگر نه کسی است که از پشت بغلت کند ,
    نه دستی که شانه هایت را بگیرد ,
    نه صدای که قشنگ تر از صدای دریا باشد
    اسم این تنهایی است
    آن سوی دلتنگی ها. آن سوی دلتنگی ها همیشه خدایی هست که داشتنش جبران همه نداشتن
    هاست.


    دوست خوبم

    دعامیکنم که هیچگاه چشمهای زیبای تورا

    درانحصارقطره های اشک نبینم

    دعامی کنم که لبانت رافقط درغنچه های لبخندببینم

    دعامیکنم دستانت که وسعت آسمان وپاکی دریاوبوی بها راداردهمیشه ازحرارت عشق گرم باشد

    من برایت دعامیکنم که گل های وجودنازنینت هیچگاه پژمرده نشوند

    برای شاپرک های باغچه خانه ات دعامیکنم

    که بالهایشان هرگز محتاج مرهم نباشند

    من برای خورشیدآسمان زندگیت دعامیکنم که هیچگاه غروب نکند
    از این آمد و رفت های مکرر



    دلـــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــم گرفته


    یا نیا ، یا نرو !
    آنگاه که غرور کسی را له می کنی آنگاه که کاخ آرزو های کسی را ویران میکنی
    آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی ،

    آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری

    آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خردشدن غرورش را نشنوی
    آنگاه که خدا را میبینی و بنده خدا را نادیده می گیری

    می خواهم بدانم دستانت را به سوی کدام آسماندراز می کنی تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟
    از خـــوبــــانــ بیشتـــر میتـَــرســمـ

    روزـی تــــو،

    خـــوب مــَــن بـــودـی
    نمیدانم از دلتنگی عاشقترم یا از عاشقی دلتنگ تر

    فقط میدانم در آغوش منی ، بی آنکه باشی

    و رفتی ، بی آنکه نباشی . . .
    دیشب از دلتنگیت بغضی گلویم را شکست

    گریه ای شد بر فراز آرزوهایم نشست

    من نگاهت را کشیدم روی تاریخ غزل

    تا بماند یادی از روزی که بر قلبم نشست . . .
    نگاهت کافیست تا دوباره در هوای آمدنت بمیرم

    تو همیشه دعوتی ، راس ساعت دلتنگی . . . !
    هرچه دلتنگی هست ، حرفهایی که گره در گره است

    تو بیا تا به همان بوسه اول برود . . .
    بیا باران را دعوت کنیم ، به جشن دلتنگی رازقی

    بیا دوباره عادت کنیم ، به بغض غریبانه عاشقی . . .
    چنان یاد از تو دارم

    که گویی در دنیایت رهایم

    چنان مجذوب آغوش تو بودم

    که انگار از روز اول عشق

    در آغوش تو خوابم

    چگونه جان به اسم من تو دادی

    که خود را جدا از تو نبینم

    چگونه این عشق را پایداری ست

    که من طاقت دوریت هیچ ندارم
    كسی غیر از تو نمونده
    اگه حتی دیگه نیستی
    همه جا بوی تو جاری
    خودت اما دیگه نیستی
    نیستی اما مونده اسمت
    توی غربت شبونه
    میون رنگین كمونه
    خاطرات عاشقونه
    آخرین ستاره بودی
    تو شب دلواپسی هام
    خواستنت پناه من بود
    تو شبای بی كسی هام
    لحظه هر لحظه پس از تو
    شب و گریه در كمینه
    تو دیگه بر نمی گردی
    آخر قصه همینه...
    گفتم اندر محنت و خواری مرا
    چون ببینی نیز نگذاری مرا
    بعد از آن معلوم من شد کان حدیث
    دست ندهد جز به دشواری مرا
    از می عشقت چنان مستم که نیست
    تا قیامت روی هشیاری مرا
    گر به غارت می‌بری دل باک‌نیست
    دل تو را باد و جگرخواری مرا
    از تو نتوانم که فریاد آورم
    زآنکه در فریاد می‌ناری مرا
    گر بنالم زیر بار عشق تو
    بار بفزایی به سر باری مرا
    گر زمن بیزار گردد هرچه هست
    نیست
    از تو روی بیزاری مرا
    از من بیچاره بیزاری مکن
    چون همی بینی بدین زاری مرا
    گفته بودی کاخرت یاری دهم
    چون بمردم کی دهی یاری مرا
    پرده بردار و دل من شاد کن
    در غم خود تا به کی داری مرا
    چبود از بهر سگان کوی خویش
    خاک کوی خویش انگاری مرا
    مدتی خون خوردم و راهم نبود
    نیست استعداد بیزاری مرا
    نی غلط گفتم که دل خاکی شدی
    گر نبودی از تو دلداری مرا
    مانع خود هم منم در راه خویش
    تا کی از عطار و عطاری مرا
    آمد و آتش به جانم کرد و رفت
    با محبت امتحانم کرد و رفت
    آمد و بنشست و، آشوبی بپا
    در میان دودمانم کرد و رفت
    آمد و روئی گشود و، شد نهان
    نام خود، ورد زبانم کرد و رفت
    آمد و او دود شد، من شعله ای
    در وجود خود، نهانم کرد و رفت
    آمد و برقی شد و، جانم بسوخت
    آتشین تر، این بیانم کرد و رفت
    آمدو آیینه گردانم بشد
    طوطی بی همزبانم کرد و رفت
    آمد و قفل از دهانم بر گشود
    چشمه ی آب روانم کرد و رفت
    آمدو تیری زد و، شد ناپدید
    همچنان صیدی نشانم کرد و رفت
    آمد و چون آفتی در من فتاد
    سر به سوی آسمانم کرد و رفت
    مطمئن باش برو
    ضربه ات کاری بود
    دل من سخت شکست
    و چه زشت به من و سادگی ام خندیدی
    به من و عشقی پاک که پر از یاد تو بود
    وبه یک قلب يتيم که خیالم می گفت تا ابد مال تو بود
    تو برو
    برو تا راحت تر تکه های دل خود را
    آرام سر هم بند زنم
    دارد باران می بارد
    و داغ تنهایی ام
    تازه می شود!
    نگو که نمی آیی
    نگو مرا همسفر دشت آسمان نیستی
    از ابتدای خلقت
    سخن از تنها سفر کردن نبود
    قول داده ای
    باز گردی
    از همان دم رفتنت
    تمام لحظه های بی قرار را
    بغض کرده ام
    و هر ثانیه که می گذرد
    روزها به اندازه هزار سال
    از هم فاصله می گیرند
    گریه نکن دیگه . . . من که دیگه نیستم چشاتو بوس کنم و بگم خوشگل شدیاااا . . . بعدش تو همون جوری وسط گریه هات بخندی . گریه نکن دیگه . . . خب ؟ می شکنه دلم . . . دل روح نازکه . . . نشکونش . . . خب؟
    خدایا این دلتنگی های ما را هیچ بارانی آرام نمیکند فکری کن اشک ما طعنه میزند به باران رحمتت . . .
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا