لعل تو داغی نهاد، بر دل بریان من
زلف تو در هم شکست، توبه و پیمان من
بی تو دل و جان من، سیر شد از جان و دل
جان و دل من تویی ای دل و ای جان من
چون گهر اشک من، راه نظر جست، بست
چون نگرد در درخت، دیده گریان من
هر در عشقت که دل داشت نهان از جهان
بر رخ زردم فشاند، اشک درافشان من
شد دل بیچاره خون، چاره دل هم تو ساز
زان که تو دانی که چیست بر دل بریان من
زلف تو در هم شکست، توبه و پیمان من
بی تو دل و جان من، سیر شد از جان و دل
جان و دل من تویی ای دل و ای جان من
چون گهر اشک من، راه نظر جست، بست
چون نگرد در درخت، دیده گریان من
هر در عشقت که دل داشت نهان از جهان
بر رخ زردم فشاند، اشک درافشان من
شد دل بیچاره خون، چاره دل هم تو ساز
زان که تو دانی که چیست بر دل بریان من