بالهایم کو؟
آنها را کجا گذاشته ام؟به دنبالشان می گردم !کسی آنها را ندیده؟
انگار دراین زمین محبوس شده ام !و دیگر راه فراری نیست !یادم می آید چندی پیش بالهایم را از من گرفتند!!
وآنها کسانی بودند که مرا در این زمین محبوس نمودند
چه شیرین وعده دادند و چه تلخ بالهایم را ربودند!!
اینک کجایند؟چرا تنهایم اینک؟
بالهایم کو؟
می خواهم بار دیگر پرواز کنم !!در اوج!
بالای ابر های تاریک،فراسوی نور!
زیر بالهایم کبوتران!زمین قفسی تنگ!زیربالهایم کبوتران!
وعده ی پرواز با زنجیر ،بهای بالهای بی پروازم!!
نگاهم ساکن و غمگین ...زنجیر برای پرواز؟؟؟
دانه ای یافته ام !به گمانم دانه ی سیب باشد !آن را خواهم کاشت.....با او به اوج خواهم رفت!بالهایم روی ابرهاست...
کبوتران!اگر بالهای سپیدم را یافتید !مواظبش باشید! به زودی خواهم آمد و شما را ندا خواهم داد.....بالهایم کو....؟؟