narges224
پسندها
880

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • تاحالا شده عاشق بشی دلت واسش تنگ بشه ولی نتونی ببینیش...

    تا حالا شده تمام شب واسه خاطرش گریه کنی...

    تا حالا شده دلت بخواد تا صبح به یادش بیدار بمونی...

    تا حالا شده رفتن تنها عشق زندگیت رو تماشا کنی بدونه اینکه بخوای بره...
    دلم از خيلي روزا با کسي نيست

    تو دلم فرياد و فرياد رسي نيست

    شدم اون هرز گياهي که گلا

    پرپر دستهاي خار و خسي نيست

    ديگه دل با کسي نيست

    ديگه فرياد رسي نيست

    آسمون ابري شده ديگه خار و خسي نيست
    منم یک قلبم‌ ، که هنوز میزنه برای عشقت

    زندگیشو جاگذاشته پی ماجرای عشقت

    قلبم میزنه برای عشقت

    تویک اسمی که همیشه میمونه تو خاطرتم

    توگذشتی و پریدی من هنوز تو ماجراتم

    من یک دلداده خسته تو کتابای نبسته

    تویی عکس یه عروسک که تو آینه نشسته

    کاش دلش نیازمونه برای ما کم بذاره

    کاشکی دنیا ما دوتارو سر راه هم بذاره
    مي خوام از تو بنويسم قلمم نمي نويسه

    كاغذ نامه ديشب هنوز از اسم تو خيسه

    وقتي ازتو مينوشتيم خونه هامون بركت داشت

    ثابته ميگن ستاره با تو انگار حركت داشت

    يكي بود دوتا شديم و بقيه هنوز نبودن

    عمر عاشقي سر اومد چقدر آدما حسودن

    يه روز من كه نبودم اومدن قلب تو بردن

    چشات ازبس ساده بودن گول اونحرفارو خوردن

    آخرين باري كه ديدم توي چشمات خط خطي بود

    جاي خال تو شهر گونه ت عكس بي معرفتي بود
    دیشب شب رویای تو بود و تو نبودی

    در گوش من آوای تو بود و تو نبودی

    دل به زیر لب آهسته تمنای تو می کرد

    در حسرت ایمای تو بود و تو نبودی

    نقاشی دریا که کشیدم تک و تنها

    محتاج تماشای تو بود و تو نبودی

    آن عطر قلم جوهرعشق و دل رسوا

    خواهان هوسهای تو بود و تو نبودی

    صد قافیه زد دل به هوای سر کویت

    دل" وسعت دریای تو بود و تو نبودی

    دیشب که گل از آینه ی ماه گل انداخت

    در فکر تمنای تو بود و تو نبودی
    منم عاشق مرا غم سازگارست

    تو معشوقی تورا با غم چه کارست!؟

    منم بیدل که از درد غم تو

    شب و روزم چو ایام نزارست

    منم آن مست لایعقل ز یادت

    کنم دستی دراز ، زنم صدایت

    منم آن مونس شبهای رفته

    همانکز دیده رفت ، از دل برفته

    منم دنبال آن هندوی خفته

    که بر لبهای او خالی نهفته

    همانکز محنت قلب چو سنگش

    زنم بر دیده و دل هردو آتش

    منم آنکس که در فراق رویت

    روم هرشب به میخانه ، به کویت

    کنم بر زیر لب این جمله را ذکر

    همیشه یادتم ، در قلب و هم فک
    از دست دلم دلزده ام دل ز دلم رفت

    از داغ دلم دق زده ام جان ز دلم رفت

    از باد پر از لطف و لطافت به سحرگاه

    آباد دلم ، باغ دلم ، شاد دلم رفت

    این دل نه که دیگر ز صفا بهره ندارد

    دارد ؛ چه صفایی ؟ به وفا سادگیش رفت

    این دل چه زمانها که پی یار روان بود

    اکنون چه ؟ نه آن نیست ، که دلدادگیش رفت

    این دل پی آن بود که بی یار نماند

    صد حیف که آن محرم اسرار دلم رفت
    اون جوریها که گفتی زمونه مهربون نیست

    دلا اسیر دردن هیچ دلی همزبون نیست

    اون جوریها که گفتی اینروزا ما آدما

    دوست داشتن و میدونیم اما تا پای جون نیست

    اینروزا ما آدما راه دلا رو بستیم

    جز به شکستن هم به کاری دل نبستیم

    دل بستن و تو قصه گاهی فقط میخونیم

    دروغ می گیم .. به انتظار عشقمون نشستیم

    اون جوریها که گفتی عشقی تو سینه ها نیست

    میون دشت سینه جز بذر کینه ها نیست

    بی رنگه هرچی رویاست لطفی نداره بودن

    جز قطره های شبنم چیزی تو چشم ما نیست

    اون جوریها که گفتی عشقی نمونده باقی

    تو چشمایی که مسته کسی نمیشه ساقی

    کبوترا پریدند ماه و زدن شکستند

    گلبوته ها رو کندند ببین نمونده باغی

    بذار که باورم شه همیشه شب سیاه نیست

    بیا بمون کنارم جدایی سهم ما نیست

    بذار که باورم شه زمونه مهربونه

    اگه به قعطی عشق هیچ دلی مبتلا نیست
    من به خود می بالم ، زمحال عشقم

    چون که من می مانم به خیال عشقم

    دوستانم همگی دل به یاری دادند

    و تمسخر کردند من و فال عشقم

    بین آنها که به خود نام عاشق دادند

    من تنها ماندم به کمال عشقم

    عشقشان آن همه کس که به سالی نگذشت

    همه از دل بردند ، یاد و سال عشقم

    این مهم نیست که من ، یا کی عاشق گشتم

    مهم این است به که بسته بال عشقم

    گر بود بار دگر دلم عاشق گردد

    باز من خواهم بست دل به خال عشق
    يه روز يه مهربوني با قلب آسموني

    عهدش رو بست با فلبم به اسم همزبوني

    ميگفت هميشه يادمه عاشقمه خرابمه

    ميگفت هميشه با منه مال منه

    ميگفت توي دلش فقط عشق منه كه مي تپه

    ميگفت ميخواد كه تا ابد تو آسمون عشق من پر بزنه

    قسم ميخورد به عشقمون كه اون فقط مال منه

    اما ته نگاه اون ميفهميدم دلش جايي پر ميزنه

    چشماش به من نگاه ميكرد ميگفت كه باورش كنم

    اما دلش با من نبود من اين رو خوب حس ميكنم

    يك روز ديدم كه با اونه از عشق واسش شعر ميخونه

    خدا ميدونه كه چي شد اين قلب پاك و ديوونه

    بشت ديوار تكيه دادم چشمام يهو سياهي رفت

    تمام خاطرات خوب جلو چشمام هي راه ميرفت

    رفتم جلو بهش بگم كه مرد ديگه توي دلم

    اما نشد ساكت شدم اون من رو ديد و گريه كرد

    پشت سرم همه پلهاي عاشقي شكسته شد

    من رفتم و اون دنبالم روانه شد

    گريه ميكرد داد ميزد ميگفت فهميد اشتباه كرد

    دلم اما نفهميدش شكست و رفت نبخشيدش

    گذشت و ديدم دل من داره ديوونه تر ميشه

    ميگه ببخشمت ولي فكرم كه راضي نميشه

    اگه دوباره باز بره بشكنه روح و جسمم رو

    اونوقت ديگه من ميميرم نميشه ساخت شكسته رو
    سکوتم را به باران هدیه کردم ،

    تمام زندگی ام را گریه کردم ،

    تبودی در فراق شانه هایت ،

    به هر خاک رسیدم تکیه کردم.
    وقتی..................................

    وقتي كه ديگر نبود من به بودنش نيازمند شدم. وقتي كه ديگر رفت من به

    انتظار آمدنش نشستم. وقتي كه ديگر نميتوانست مرا دوست بدارد من اورا

    دوست داشتم . وقتي او تمام كرد من شروع كردم. وقتي او تمام شد من

    آغاز شدم. وچه سخت است تنها متولدشدن. مثل تنها زندگي كردن. مثل

    تنها مردن. (دكتر شريعتي)
    لمس کن کلماتي را که برايت مي نويسم

    تا بخواني و بفهمي چقدر جايت خاليست ...

    تا بداني نبودنت آزارم مي دهد ...

    لمس کن نوشته هايي را که لمس ناشدنيست و عريان ...

    که از قلبم بر قلم و کاغذ مي چکد

    لمس کن گونه هايم را که خيس اشک است و پُر شيار ...

    لمس کن لحظه هايم را ...

    تويي که مي داني من چگونه عاشقت هستم

    لمس کن اين با تو نبودن ها را لمس کن ...

    هميشه عاشقت ميمانم

    دوستت دارم اي بهترين بهانه ام.....
    گفتمش آغاز درد عشق چیست؟

    گفت آغازش سراسر بندگیست

    گفتمش پایان آن را هم بگو

    گفت پایانش همه شرمندگیست

    گفتمش درمان دردم را بگو

    گفت درمانی ندارد بی دواست

    گفتمش یک اندکی تسکین آن

    گفت تسکینش همه سوزوفناست...؟
    وقتي دلتنگ شدي به ياد بيار کسي رو که خيلي دوست داره. .وقتي نااميد شدي به ياد بيار کسي رو که تنها اميدش تويي. وقتي پر از سکوت شدي به ياد بيار کسي رو که به صدات محتاجه. وقتي دلت خواست از غصه بشکنه به ياد بيار کسي رو که توي دلت يه کلبه ساخته. وقتي چشمات تهي از تصويرم شد به ياد بيار کسي رو که حتي توي عکسش بهت لبخند ميزنه. وقتي به انگشتات نگاه کردي به ياد بيار کسي رو که دستاي ظريفش لاي انگشتات گم ميشد. وقتي شونه هات خسته شد به ياد بيار کسي رو که هق هق گريش اونها رو مي لرزوند
    خداوندا! به من بیاموز که آنچه میبینم، تمام آنچه که وجود دارد نیست.
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا