bera
پسندها
2,303

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • فرقـے نمـے کند !!

    بگویم و بدانـے ...!

    یا ...

    نگویم و بدانـے..!

    فاصله دورت نمی کند ...!!!

    در خوب ترین جاﮮ جهان جا دارﮮ ...!

    جایـے که دست هیچ کسـے به تو نمـے رسد.:

    دلــــــــــــــم.....!!!
    " از شوق اشک به چشمانم می دود وقتی که می بینم دوباره دست به سینه در پیشگاه تو نشسته‌ام و آرام آرام با روح سبز مهربان تو گفتگو می‌کنم. سینه‌ام لبریز از ایمان و مهر به تو، مهربان ترین نگاه زمین و آسمان! می گویم و شکر می‌کنم که باز اجازه دادی این من ِکوچک و نحیف بنالد... این که می‌بینم به این لاابالی سرگردان و مغرور دوباره اذن ورود دادی، می‌بینم که دوباره اجازه دادی برای تو بگویم، بنویسم. وقتی می‌بینم که این خسته ترین جان عالم را مهربانانه در آغوش التفات می‌گیری و نوازشم می‌کنی... وقتی این همه را می بینم، چرا از شوق فریاد نزنم؟

    عزیز مهربان! کدامین جاده امشب می گذارد سر به پای تو؟..."
    " تو، با لالایی های کودکی هایم آمده ای و
    در دلم خوش خانه کرده ای!
    نام تو گوشه کنار زندگی مرا پر کرده و پر کرده است.
    هر جا که نگاه می کنم جای پای لطف توست.
    به خدا این بنده کوچکِ خدا ارزش این همه التفات را دارد؟ آن هم از پیشگاه چون تو خوبی، تو...
    چه کنم؟
    چه کنم؟!
    افسارگسیخته می تازم، می دوم، می روم، می ریزم و می زنم، آشوب می کنم و بیداد...
    و آن وقت تازه وقتی نفس زنان از پای می افتم،
    برمی گردم و نگاه می کنم که چه کرده ام...
    وای از آن که هستم... وای از این که باشم...
    وای از آن وقت که نگاه تو به من می نگرد؛ باز و روشن و درشت...
    عزیز! به خدا شرمسارم.
    کدامین جاده.. کدامین جاده امشب می گذارد سر به پای تو؟
    نمازم،
    رکعت رکعت همه عشق.
    خودم،
    بی عشق..."
    "می دانی؟
    دیگر واژه نویی الهام نمی شود.
    همان واژه های هر وقت و هر روزه هستند که هی کش می آیند و سطرها را پر می کنند.
    چگونه بی واژه بگویم؟
    تو را که لحظه به لحظه نو می شوی چگونه باز با همان واژه های کهنه بسرایم؟
    این شعرها که رنگ غم گرفته اند، درد و کهنگی این شعرها که زیر خاکستر رنگ ها فروخفته اند...
    دیگر چه کسی می‌خواندشان؟
    اصلا... اینها که تو نیستی!
    مشتی الفاظ بیرنگ و سخت که هر چه می‌کنند یک لحظه از چشمان تو را پر نمی‌کنند.

    کدامین جاده... کدامین جاده امشب می گذارد سر به پای تو؟..."
    "محبوب رازآلود من!
    بگو در پس این همه ابر چه میکنی؟ بگو نگاه نگرانت را به کدام سو دوخته ای و به چه می اندیشی؟ وقتی که من مدعی عشق تو فراموشت میکنم و لا‌به‌لای صفحه های زندگی جا می‌مانم، دیده‌ای.
    می‌دانم تا به حال صد هزار بار مرا و چو مرا در این حال دیده‌ای.
    روزهای بی سایه و شب های بی ستاره ام را دیده‌ای.
    شرم می کنم که بگویم دل در سر زلف تو دوخته ام.
    این گونه لحظه هایم را بی تو به سر می‌کنم ناگهان می‌بینم که چقدر بی تو رفته ام بی آن که لحظه ای نگاه کنم به پس خود...
    کدامین جاده ... کدامین جاده امشب می گذارد سر به پای تو؟
    ...
    هر چند گاهی سرکش و کفرآلود می روم و هیچ درنگی نمی کنم،
    اما اینجا در نزدیک ترین نقطه به قلبم، نقطه روشنی است که همیشه خواب‌های دلم را روشن می‌کند.
    که وقتی روزهای بی سایه و شب‌های بی ستاره گم می‌شوم، راه را روشن می کند و درخشش همیشگی اوست که این چنین عاشق نگاهم داشته.
    عزیز!
    این نقطه را نورانی تر کن!
    تو می توانی.
    دست های تو به من می‌بخشد راز عشق و مستی...
    کدامین جاده... کدامین جاده امشب می گذارد سر به پای تو؟..."
    هميشه سخت ترين نمايش به بهترين بازيگر تعلق دارد.
    شاکي سختي هاي دنيا نباش شايد تو بهترين بازيگر خدايي.
    به به آق بهنام گل گلاب.چه شعرا بلدي دادا!:D
    خوبي؟خوشي؟سلامتي؟چه ميكني با درسا؟
    بهنام جان شرمنده.ديگه چشام باز نميشه.فعلا شب خوش
    شبت پر ستاره عزيز:gol:
    خدای من! اگر اطاعت امر تو نبود هرگز با کوره خاطر خویش بر ساحل دریای یاد تو گذر نمی کردم چرا که می دانم ظرف وجود من شایسته من است، نه بایسته تو. و کاسه دل من به اندازه ظرفیت خویش از بحر تو آب ذکر بر می دارد، و نه به وسعت بی کرانگی تو. و کجا پای ناتوان مرا قدرت نیل به شناختگاه مقام مقدس توست؟ خدایا! هم یاد کردن ما تو را، لطف توست و هم یاد کردن تو، ما را. خدایا! همین که به اذن تو بر ذهن این ناپاک، یاد پاکی مطلق می گذرد مرا بزرگترین نعمت توست و همین که این آلوده را نام منزه تو بر زبان می رود مرا عظیم ترین لطف توست. خدایا! تو منزه تر از آنی که بر زبان ما به تنزیه بگذری. و تسبیح تو برتر از آنست که تا اوج دلهای ما تنزل کند. و تقدیس تو فراتر از آن که خود را به بالهای قلب ما بیالاید.
    سر خود را مزن اینگونه به سنگ

    دل دیوانه تنها دل تنگ

    منشین در پس این بهت گران

    مدران جامه جان را مدران

    مکن ای خسته درین بغض درنگ

    دل دیوانه تنها دل تنگ

    پیش این سنگدلان قدر دل و سنگ یکی است

    قیل و قال زغن و بانگ شباهنگ یکی است


    دیدی آن را که تو خواندی به جهان یارترین

    سینه را ساختی از عشقش سرشارترین

    آنکه می گفت منم بهر تو غمخوارترین

    چه دل آزارترین شد چه دل آزارترین


    نه همین سردی و بیگانگی از حد گذراند

    نه همین در غمت اینگونه نشاند

    با تو چون دشمن دارد سر جنگ

    دل دیوانه تنها دل تنگ


    ناله از درد مکن

    آتشی را که در آن زیسته ای سرد مکن

    با غمش باز بمان

    سرخ رو با ش ازین عشق و سرافراز بمان

    راه عشق است که همواره شود از خون رنگ

    دل دیوانه تنها دل تنگ
    دیوارهای خالی اتاقم را
    از تصویرهای خیالی او پر می کنم

    خدای من زیباست
    خدای من رنگین کمان خوشبختی ست
    که پشت هر گریه
    انعکاسش را
    روی سقف اتاق می بینم

    من هیچ
    با زبان کهنه صدایش نکرده ام

    و نه
    لای بقچه پیچ سجاده
    رهایش

    او در نهایت اشتیاق به من عاشق شد و
    من در نهایت حیرت

    حالا
    گاه گاهی که به هم خیره می شویم
    تشخیص خدا و بنده چه سخت است
    همه مردم میخواهند خوشبخت باشند، این خوب است. اما همه میخواهند خوشبخت تر از بقیه باشند و مشکل آنجاست که بقیه را خوشبخت تر از آن چه که هستند تصور می کنند.
    انسان پديده اي غريب است : به فتح هيماليا مي رود ، به کشف اقيانوس آرام دست ميابد ، به ماه و مريخ سفر مي کند ، تنها يک سرزمين است که هرگز تلاش نمي کند آن را کشف کند و آن دنياي دروني وجود خود است
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا