احسان رفته تو حس عاضقی ..نمیدونه از فردا باید ظرفا رو بشوره
من پیژامه احسان که بووووو میده ....
نامادری به اندازه تو بد باشه نوبره ... به من بچه بی گناه و خوب و با ادب یه روسری بده . دماغمو پاک کنم ... ببین چهقدر قرمز شده
همین عادت با تو بودن یه روز ...اگه بی تو باشم منو میکشه ....یه وقت هاییی اینقدر حالم بده ..که میپرسم از هرکسی حالت ...یه روزایی حس میکنم پشت من ...همه شهر میگرده دنبال تو