mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • سلام دوست عزيز...متشكرم...شعر و عكس بسيييييار زيبايي بود...ممنونم.
    روزی از روزها جزیره ای بود.

    جاییکه همه احساسات اونجا زندگی می کردند.

    روزی طوفانی شدید در دریا رخ داد.

    و جزیره داشت زیر آب می رفت.

    هر احساسی ترسیده بود الا عشق


    یکهمه احساسها سوار قایق شدند.

    قایتنها یکی از آنها ترک کرد

    عشق پیاده شد ببیند اون چه کسی است؟

    ان غرور بود.

    عشق تلاش کرد و تلاش کرد اما غرور هیچ تکانی نخورد.

    آب بالاتر می اومد.

    همه از عشق می خواستند که ولش کنه و سوار قایق بشه اما عشق برای عشق ساخته شده.


    بالاخره همه احساسها فرا کردند و عشق با غرور در جزیره مردند.


    عشق بخاطر غرور مرد!


    بنابراین غرور را بکش و عشق را نجات بده ...
    تورا در اب باید دید و معنای تورا در وازه های ناب!!!

    جهان تار است در چشمی که غافل باشد از چشمت!!

    نگاهت را مگیر از من نگاهت را مگیر از من[IMG]!!
    اگر ماه بودم به هر جا که بودم سراغ تورا از خدا میگرفتم

    وگر سنگ بودم به هرجا که بودم سر رهگذار تو جا میگرفتم

    اگر ماه بودی به صد ناز شاید شبی بر لب بام من می نشستی

    وگر سنگ بودی به هر جا که بودم مرا میشکستی مرا میشکستی
    چراغ روشن شب بود ، برایم چشمهای تو
    نمی دانم چه خواهد شد
    پر از دلشوره ام .
    بی تاب و دلگیرم
    کجا ماندی که من بی تو هزاران بار در هر لحظه می میرم.
    خداحافظ نگو دیگه که بی تو خسته تر میشم
    تو هرچی دورتر میشی به تو وابسته تر میشم
    به اشکایی که میریزم به روزایی که سر کردی
    نگاه کن باورت میشه هنوزم میشه برگردی
    خداحافظ نگو وقتی میدونی بی تو میمیرم
    خودم این راهو میبندم خودم دستاتو میگیرم..












    شاید فراموشت شدم ، شاید دلت تنگه برام
    شاید بیداری مثل من ، به فکر اون خاطره ها
    شاید تو هم شب که می شه ، می ری به سمت جاده ها
    بگو تو هم خسته شدی مثل من از فاصله ها

    با هر قدم برداشتنت ، فاصله بینمون نشست
    لحظه ای که بستی در رو ، شنیدی ، قلبم شکست
    یادت بیاد که من کی ام ، همون که می میره برات
    همونی که دل نداره برگی بیفته سر رات


    نمی تونم دورت کنم لحظه ای از تو رویاهام
    تو مثل خالکوبی شدی تو تک تک خاطره هام

    آرزو شدی


    در ابهام خاکستری ام


    آن هم به وقت باران ...


    حالا با اینکه روزها از دلتنگی مان می گذرد ...


    باز هم هوایی ات شدم !


    به وقت باران ...
    وقتی کاری انجام نمی شه، حتما خیری توش هست


    وقتی مشکل پیش بیاد ، حتما حکمتی داره


    وقتی تو زندگیت ، زمین بخوری حتماً چیزی است که باید یاد بگیری


    وقتی بیمار می شی ، حتماً جلوی یک اتفاق بدتر گرفته شده


    وقتی دیگران بهت بدی می کنند ، حتماً وقتشه که تو خوب بودن خودتو نشون بدی


    وقتی اتفاق بد یا مصیبتی برات پیش می یاد ، حتماً داری امتحان پس می دی


    وقتی همه ی درها به روت بسته می شه، حتماً خدا می خواد پاداش بزرگی بابت صبر و شکیبایی بهت بده


    وقتی سختی پشت سختی می یاد ،حتماً وقتشه روحت متعالی بشه
    وقتی دلت تنگ می شه ، حتماً وقتشه با خدای خودت تنها باشی .
    دونه های بارون امشب می خوره رو سقف خونه

    خیسه کوچه های خلوت طعم تلخ یه بهونه.........

    رفتن و رفتن و رفتن..... زیر بارون تا ته شب

    بو عطر یاس و بارون... تو هواپیچیده امشب

    گلا غرق ناز ورویا..... سهره ها مست تماشا

    میزنه بارون به شیشه منم و این همه رویا

    آسمون دلش گرفته... قد چشمای تر من.....

    گریه میکنه غماشو رو دل پژمرده من.......

    بوی بارون بوی عطر خاطره این منو خاطره هاوو پنجره

    رو لبم ترانه های موندنی.. گریه و بغضو سکوت حنجره

    رژه خاطره ها توی چشام میزنه بارون به سقف غصه هام

    تر شده پیرهنم از اشک چشام بوی عطر یادگارتو میدن دقیقه هام

    دونه های بارون امشب.... می خوره رو سقف خونه

    دو تا عاشق زیر بارون.... حس و حال عاشفونه...
    روزی از روزها جزیره ای بود.

    جاییکه همه احساسات اونجا زندگی می کردند.

    روزی طوفانی شدید در دریا رخ داد.

    و جزیره داشت زیر آب می رفت.

    هر احساسی ترسیده بود الا عشق


    یکهمه احساسها سوار قایق شدند.

    قایتنها یکی از آنها ترک کرد

    عشق پیاده شد ببیند اون چه کسی است؟

    ان غرور بود.

    عشق تلاش کرد و تلاش کرد اما غرور هیچ تکانی نخورد.

    آب بالاتر می اومد.

    همه از عشق می خواستند که ولش کنه و سوار قایق بشه اما عشق برای عشق ساخته شده.


    بالاخره همه احساسها فرا کردند و عشق با غرور در جزیره مردند.


    عشق بخاطر غرور مرد!


    بنابراین غرور را بکش و عشق را نجات بده ...
    آموخته ام که هرگز نبايد به هديه اي که از طرف کودکي داده ميشود « نه » گفت




    اموخته ام که تنها چيزي که يک شخص ميخواهد فقط دستي است براي گرفتن دست او و قلبي براي

    فهميدنش.

    آموخته ام که زير پوست سخت همه افراد کسي وجود دارد که خوشحال شود و دوست داشته باشد.

    آموخته ام که خدا همه چيز را در يک روز نيافريد ، پس من چگونه ميتوانم همه چيز را در يک روز بدست آورم .

    آموخته ام که چشم پوشي از حقايق آنها را تغيير نمي دهد.

    آموخته ام که وقتي با کسي روبرو ميشويم ، انتظار لبخندي از سوي ما دارد.

    آموخته ام که لبخند ارزانترين راهي است که ميتوان با آن نگاه را وسعت بخشيد .

    آموخته ام که باد با چراغ خاموش کاري ندارد.

    آموخته ام که به چيزي که دل ندارد نبايد دل بست .

    آموخته ام که خوشبختي جستن آن است نه پيدا کردن آن .

    و آموخته ام که قطره درياست ، اگر با درياست .

    و آموخته ام که عشق ، مهرباني ، گذشت ، صداقت وبلند نظري خصلت انسانهاي انسان است.
    آموخته ام که وقتي عاشقم ، عشق در ظاهرم نيز نمايان مي شود.

    آموخته ام که عشق مرکب حرکت است نه مقصد حرکت .

    آموخته ام که هيچ کس در نظر ما کامل نيست تا زماني که عاشقش شويم .

    آموخته ام که اين عشق است که زخم ها را شفا ميدهد ، نه زمان .

    آموخته ام که تنها کسي مرا شاد ميکند ، که بمن ميگويد « تو مرا شاد کردي »

    آموخته ام که گاهي مهربان بودن بسيار مهمتر از درست بودن است .

    آموخته ام که مهم بودن خوبست ولي خوب بودن مهمتر است .

    آموخته ام که هرگز نبايد به هديه اي که از طرف کودکي داده ميشود « نه » گفت

    آموخته ام که هميشه براي کسي که به هيچ عنوان قادر به کمکش نيستم ، دعا کنم .

    آموخته ام که زندگي جديست ولي ما نياز به «دوستي» داريم که لحظه اي با او از جدي بودن دور باشيم .

    اموخته ام که تنها چيزي که يک شخص ميخواهد فقط دستي است براي گرفتن دست او و قلبي براي

    فهميدنش.

    آموخته ام که زير پوست سخت همه افراد کسي وجود دارد که خوشحال شود و دوست داشته باشد.

    آموخته ام که خدا همه چيز را در يک روز نيافريد ، پس من چگونه ميتوانم همه چيز را در يک روز بدست آورم .
    متشكرم عزيز...اشعار انتخابيتون واقعا زيباست. اختيار داريد ...ما همه جايزالخطا هستيم فقط بايد ظرفيت پذيرش اونا رو هم داشته باشيم. خوشحال ميشم اگه منم جايي اشتباه كردم تذكري دوستانه دريافت كنم. ممنونم. عصرتون زيبا و دلنشين.
    متشكرم از شعر زيباتون.
    براتون توضيح كه دادم...اگه روي پيام قبلي كه براتون دادم كليك كنيد ..متوجه خواهيد شد.
    بايد شناسنامه ترانه هاي انتخابيتون كامل باشه عزيز.
    قبلا از همكاريتون سپاسگزارم.
    دفتر عشق

    برای تو می نویسم که عاشقانه میخوانی درد دلم را....

    برای تو مینویسم ، برای تو که میدانم عاشقی یا در غم عشقت نشسته ای.

    مینویسم تا بخوانی ، من با یک دنیا احساس نوشته ام ، تو نیز با چشمان خیست

    بخوان....

    برای تو می نویسم که عاشقانه دفتر عشق را ورق میزنی و آنچه که برای دلها

    مینویسم ، با یک عالمه احساس میخوانی....

    صفحات دفتر عشق را یکی یکی ورق بزن ، دفتری که صفحه به صفحه آن جای

    قطره های اشک در آن پیداست...

    این قطره های اشک ، قطره های اشک من و آنهاییست که از ته دل متنهای مرا

    میخوانند....

    بخوان همراه با همه ، من نیز می نویسم برای تو
    دفتر عشق ، این دفتر کهنه که هر صفحه از آن با کلام عشق آغاز شده برای همه

    است ، برای عاشقان وبرای آنهاییست که در غم از دست دادن عشق نشسته اند

    و آنها که تنها در گوشه ای خسته اند...

    دفتر عشق ، دفتریست که هیچگاه صفحات آن که همه از جنس دل است به پایان

    نمیرسد اما شاید روزی این دستهایم خسته از نوشتن کلام عشق شود...

    بخوان آنچه برای تو و برای همه عاشقان دفتر عشق نوشته ام....

    بخوان تا من نیز عاشقانه برایت بنویسم...

    ببین عشق چه غوغایی در این دفتر عشق به پا کرده....

    دلی آدمی را دیوانه کرده ، یک عاشق را مجنون کرده ....

    برای تو می نویسم که میدانم مثل منی ، همصدا با من ، و همنشین با اشک!

    برای تو مینویسم که عشق منی و همه هستی من
    سلام
    دوست عزيز محبت كنيد در بخش تصنيف و ترانه...شناسنامه ترانه ها رو كامل كنيد...
    و اگر امكان ويرايش نداريد ...اطلاعات رو بفرماييد تا بنده يا نغمه جان براتون ويرايش كنيم.
    لیلی و مجنون تنها یک بار رخصت دیدار یافتند و چون به یکدیگر رسیدند ،

    لیلی از مجنون به رسم عشاق چیزی طلبید......


    مجنون گفت :

    از دو جهان جز این جان ناقابل چیزی ندارم....!!!!!

    لیلی گفت:


    جان تو به چه کار آیدم ؟؟ چیز دیگری ببخش.....!!!!



    مجنون اندیشید و سپس از آستر جامه اش سوزنی بیرون آورد و داد به


    لیلی.........!!!!!

    لیلی پرسید : این چیست....؟؟؟

    مجنون گفت :

    آن خارها را که روزها در بیابان از سرگشتگی عشقت در پایم رخنه می کنند ،

    شب ها این سوزن بیرون می کشم.....!!!

    لیلی را غم در چهره پیدا شد و گفت :

    ناراستی ات در عشق معلومم شد.....

    تو خار راه عشق مرا از پای بیرون می کشی...!؟
    خدایـــا دلــــــم بـــاز امشب گــــــرفته

    بیــــــا تا کمی با تـــو صـــــحبت کنـــم

    بیا تا دل کوچــــــــــکم را

    خدایـــا فقــــط با تـــو قسمت کنم

    خدایـــــا بیــا پشت آن پنــجــره

    که وا می شود رو به ســــــوی دلــــــــم

    بیـــا پــــرده ها را کنـــاری بزن

    که نــــــورت بتــابد به روی دلـــــــم

    خدایـــا کمـــک کـــن

    که پـــروانه ی شعر من جــــان بگیرد

    کمی هم به فـــــکر دلـــــــم باش

    مبـــادا بمیـــرد

    خــــدایــا دلــــــم را

    که هر شب نــفس می کشـــد در هوایـــــت

    اگر چه شــــــکســــــته

    شبــــی می فرســــتم بــرایــت...

    من هنوز منتظرم...
    دوستت دارم

    نگاهت می درخشد بر دلم از ماست انگاری

    بـرایـم آشـنائـی ، آخـریـن رؤیـا سـت انـگاری

    چه سرگردان به هرجا می روی بـا پای آواره

    سـلام ای دلـپذیـرم ! جای تو اینجاست انگاری

    به سـویم آمدی ، من بی نهایت دوسـتـت دارم

    براین باورکه روحت مثل من تنهاست انگاری

    نشـستی مـثل باران ، تا براین دنیای خشـکیده

    غــبار سـالـها از خـاطـرم بـرخـاسـت انـگاری

    یخ روحم ترک برداشت ،حسّم سخت ترسـیده

    دلـم امّـا نـه انـگاری درایـن دنـیاسـت انگاری

    نگاهـت می کنم ، شـایـد بفهـمم دوسـتـم داری

    نمی فـهمم ! نـگاهـت دورو ناپیداست انگاری
    گفتم: خسته ام
    گفتی: لاتقنطوا من رحمة الله
    .:: از رحمت خدا نا امید نشید(زمر/۵)

    گفتم: هیشکی نمی دونه تو دلم چی می گذره
    گفتی: ان الله یحول بین المرء و قلبه
    .:: خدا حائل هست بین انسان و قلبش! (انفال/۲۴)


    گفتم: غیر از تو کسی رو ندارم
    گفتی: نحن اقرب الیه من حبل الورید
    .:: ما از رگ گردن به انسان نزدیک تریم (ق/۱۶)


    گفتم: ولی انگار اصلا منو فراموش کردی!
    گفتی: فاذکرونی اذکرکم
    .:: منو یاد کنید تا یاد شما باشم (بقره/۱۵۲)


    گفتم: تا کی باید صبر کرد؟
    گفتی: و ما یدریک لعل الساعة تکون قریبا
    .:: تو چه می دونی! شاید موعدش نزدیک باشه (احزاب/۶۳)


    گفتم: تو بزرگی و نزدیکت برای منِ کوچیک خیلی دوره! تا اون موقع چیکار کنم؟
    گفتی: واتبع ما یوحی الیک واصبر حتی یحکم الله
    .:: کارایی که بهت گفتم انجام بده و صبر کن تا خدا خودش حکم کنه (یونس/۱۰۹)
    گفتم: خیلی خونسردی! تو خدایی و صبور! من بنده ات هستم و ظرف صبرم کوچیک… یه اشاره کنی تمومه!

    گفتی: عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم
    .:: شاید چیزی که تو دوست داری، به صلاحت نباشه (بقره/۲۱۶)


    گفتم: انا عبدک الضعیف الذلیل… اصلا چطور دلت میاد؟

    گفتی: ان الله بالناس لرئوف رحیم
    .:: خدا نسبت به همه ی مردم – نسبت به همه – مهربونه (بقره/۱۴۳)


    گفتم: دلم گرفته

    گفتی: بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا
    .:: (مردم به چی دلخوش کردن؟!) باید به فضل و رحمت خدا شاد باشن (یونس/۵۸)


    گفتم: اصلا بی خیال! توکلت علی الله

    گفتی: ان الله یحب المتوکلین
    .:: خدا اونایی رو که توکل می کنن دوست داره (آل عمران/۱۵۹)


    گفتم: خیلی دوست داریم
    ولی این بار، انگار گفتی: حواست رو خوب جمع کن! یادت باشه که:

    و من الناس من یعبد الله علی حرف فان اصابه خیر اطمأن به و ان اصابته فتنة انقلب علی وجهه خسر الدنیا و الآخره

    .:: بعضی از مردم خدا رو فقط به زبون عبادت می کنن. اگه خیری بهشون برسه، امن و آرامش پیدا می کنن و اگه بلایی سرشون بیاد تا امتحان شن، رو گردون میشن. خودشون تو دنیا و آخرت ضرر می کنن (حج/۱۱)
    گفتگو با خدا :gol:


    در رویاهایم دیدم که با خدا گفتگو میکنم



    خدا پرسید: پس تو می خواهی با من گفتگو کنی ؟



    من در پاسخ گفتم: اگر وقت دارید



    خدا گفت : وقـت من بینهایت اسـت



    پرسیدم: چه چیز بشر تو را سخت متعجب می سازد ؟



    خدا پاسخ داد: کـودکیـشـان



    اینکه آنها از کودکیشان خسته می شوند و عجله دارند که بزرگ شوند و دوباره پس از مدتها آرزو می کنند باز کودک شوند



    اینکه آنها سلامتی خود را از دست می دهند تا پول بدست آورند و پولشان را از دست می دهند تا سلامتی از دست رفته را باز جویند



    اینکه با اضطراب به آینده می نگرند و حال خویش را فراموش

    می کنند



    بنا بر این نــــه در حــال زنـدگــی مــی کـنـنـد نــــه در آیـنـده

    اینکه آنها بگونه ای زندگی می کنند که گوئی هرگز نمی میرند و بگونه ای می میرند که گوئی هرگز نزیستند
    دستهای خدا دستانم را گرفت و مدتی سکوت کردیم



    من پرسیدم: بعنوان خالق میخواهی کدام درسهای زندگی را بندگانت بیاموزند ؟


    گفت: بیاموزند که آنها نمی توانند کسی را وادار کنند که عاشقشان باشد

    همه کاری که آنها می توانند این است که اجازه دهند خودشان دوست داشته باشند



    بیاموزند که درست نیست خودشان را با دیگران مقایسه کنند



    بیاموزند که فقط چند ثانیه طول می کشد تا زخمهای عمیقی در قلب آنها که دوستشان داریم ایجاد کنیم

    اما سالها طول می کشد تا آن زخمها را التیام بخشیم



    بیاموزند ثروتمند کسی نیست که بیشترین ها را دارد

    بلکه کسی است که به کمترین ها نیاز دارد



    بیاموزند که دو نفر می توانند به یک نقطه نگاه کنند و آنرا متفاوت ببینند



    بیاموزند که کافی نیست فقط دیگران را ببخشند

    بلکه خود را نیز باید ببخشند



    من با خضوع گفتم: از شما سپاسگذارم

    آیا چیز دیگری است که دوست دارید به بندگان خود بگوئید ؟



    خدا لبخند زد و گفت :

    فـقـط ایـنـکـه بـدانـنـد مـن ایـنـجـا هــسـتــم


    ((هــمــیــشــه )) :gol:
    همه گفتند فراموشش کن



    و نمی دانستند



    که به جزء یاد تو هر لحظه مرا



    یاری نیست



    هر که می دید غمم را می گفت



    که دوایت گذر ایام است



    لحظه و ساعت و روز



    در پی هم رفتند



    وفراموش شدند



    عشقت اما در من



    همچنان پابرجاست



    هر که می گفت



    دوایت گذر ایام است



    کاش می دید که بعد از عمری



    باز هم یاد تو در من باقیست



    باز هم یاد تو در من گرم است



    باز هم یاد تو در من خوب است



    باز هم یاد تو رویای من است
    دعا می کنم که هیچگاه چشمهای زیبای تو را


    در انحصار قطره های اشک نبینم


    و تو برایم دعا کن ابر چشم هایم همیشه برای تو ببارد


    دعا می کنم که لبانت را فقط در غنچه های لبخند ببینم


    و تو برایم دعا کن که هر گز بی تو نخندم


    دعا می کنم دستانت که وسعت آسمان و پاکی دریا و بوی بهار را دارد

    همیشه از حرارت عشق گرم باشد
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا