mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • يك روز بلند آفتابي


    در آبي بي كران دريا


    امواج ترا به من رساندند


    امواج ترانه بار تنها



    چشمان تو رنگ آب بودند


    آندم كه ترا در آب ديدم


    در غربت آن جهان بي شكل


    گوئي كه ترا به خواب ديدم



    از تو تا من سكوت و حيرت


    از من تا تو نگاه و ترديد


    ما را مي خواند مرغي از دور


    مي خواند بباغ سبز خورشيد



    يك لحظه تمام آسمان را


    در هاله ئي از بلور ديدم


    خود را و ترا و زندگي را


    در دايره هاي نور ديدم
    تــــــــــــو می روی و دلم در هوات می ماند

    عبور ميــــــــکنی و رد پات می مـــــــانـــد

    تو می روی نرود يادت از دلم که مــــــــدام

    به گــــــــوش زمزمه ی آشنات مــــــی ماند

    اگـــــر به شــــيوه ی ابر بهـــــــار گريه کنم

    بهار از اين همه خـــــون گريه مات می ماند

    اگرچه می روی افسرده ، می روی خاموش

    به گوش خسته ی جانم صــــــــدات می ماند

    تو می روی و دل دردمند و کوچـــــک من

    هميشه در گــــذر اشـــــکــــهـــات می ماند
    من زندگي را در عشق ، عشق را درقلب .قلب را درچشم .

    چشم را به خاطر ديدن تو دوست دارم ،

    من عشق را در سكوت ، سكوت را درقلب .

    قلب را به خاطر اين كه خانه توست دوست دارم ،

    من اندوه را در اشك ، اشك را در تنهايي ،

    تنهايي را به خاطر تپيدن قلبم ،

    قلبم را براي تو و تو را همچون قلبم دوست دارم
    من مي خواستم تو به من عادت نکني


    من به تو عادت کردم

    مي خواستم تو عاشقم نباشي

    من عاشقت شدم

    مي خواستم من برات مثل بقيه باشم

    تو برام از همه مهم تر شدي

    مي خواستم تو هيچ وقت سکوت نکني

    من سکوت کردم

    مي خواستم بري دنبال زندگيت

    اما تو همه ي زندگيــــم شدي ....... !!!
    آری همیشه قصه این چنین بوده است


    گفتی از دلتنگی هایم دیگر سخنی نگویم


    من امشب دلتنگی هایم را به دست باد سپردم


    تا این باد با دلتنگی هایم چه کند


    آیا دلتنگی های مرا به دریا خواهد برد؟


    و فریادش را با فریاد موج های بیتاب یکی خواهد کرد؟


    یا در شبی بارانی


    بر سنگفرش کوچه ی خلوت جاریش می کند


    یا شاید در شب مهتاب


    آن را به نگاه یک غریبه که به ماه خیره شده بسپارد


    یا شاید در پگاهی سرد


    در گوش دو پیکر خسته در خواب زمزمه اش کند


    آیا کسی دلتنگی های مرا خواهد شنید؟


    دلتنگی هایم را به باد سپرده ام


    شاید این باد دلتنگی مرا


    در گوش تو ای ناب تر از غزل هایم زمرمه کند


    می دانم آزردمت مرا ببخش


    اما بگذار برای آخرین بار بگویم


    که امشب سخت دلتنگ ات هستم
    رفتنت آغاز ويرانيست حرفش را مزن

    ابتداي يك پريشاني است حرفش را مزن

    گفته بودي چشم بردارم من از چشمان تو

    چشمهايم بي تو باراني است حرفش را مزن

    آرزو داري ديگر بر نگردم پيش تو

    راهمان با اينكه طولاني است حرفش را مزن

    دوست داري بشكني قلب پريشان مرا

    دل شكستن كار آساني است حرفش را مزن
    گر چه با يادش، همه شب، تا سحر گاهان نيلي فام،

    بيدارم؛

    گاهگاهي نيز،

    وقتي چشم بر هم مي گذارم،

    خواب هاي روشني دارم،

    عين هشياري !

    آنچنان روشن كه من در خواب،

    دم به دم با خويش مي گويم كه :

    بيداري ست ، بيداري ست، بيداري !

    ***

    اينك، اما در سحر گاهي، چنين از روشني سرشار،

    پيش چشم اين همه بيدار،

    آيا خواب مي بينم ؟

    اين منم، همراه او ؟

    روي راهي تار و پودش نور،

    از اين سوي دريا، رفته تا دروازه خورشيد ؟

    ***

    اي زمان، اي آسمان، اي كوه، اي دريا !

    خواب يا بيدار،

    جاوداني باد اين رؤياي رنگينم !
    كنار دريا، با آب همزبان بودم .



    ميان توده رنگين گوش ماهي ها،

    ز اشتياق تماشا چو كودكان بودم !

    به موج هاي رها شادباش مي گفتم !

    به ماسه ها، به صدف ها، حباب ها، كف ها،

    به ماهيان و به مرغابيان، چنان مجذوب،

    كه راست گفتي، بيرون ازين جهان بودم .


    نهيب زد دريا،

    اين همه در پيچ تاب آب مگرد !

    مرا در آينه آسمان تماشا كن !

    دري به روي خود از سوي آسمان واكن !

    دهان باز زمين در پي تو مي گردد !

    از آنچه بر تو نوشته ست، ديده دريا كن !

    آسماني باش !

    بگرد و خود را در آن كرانه پيدا كن !
    بيا با هم بخوانيم

    شكوه لحظه‌ها را

    بيا با هم ببينيم

    سكوت ياسها را

    بيا باهم بخنديم

    وفاي بي‌وفا را

    بيا با هم بگرييم

    شكست لاله‌ها را

    بيا با هم بلرزيم

    شروع بادها را

    بيا با هم بسازيم

    تمام سازها را

    بيا با هم بغريم

    تمام دردها را

    بيا با هم هميشه

    به هم عاشق بمانيم

    بيا به حرمت عشق

    من و تو ، ما بمانيم

    چرا كه بي‌تو من هم

    نگاهي سرد دارم

    دلي پر درد دارم

    بيا باهم بمانيم
    چرا زیر چتر مهربانیت راهم نمی دهی؟



    من خیسم از باران تنهایی


    چرا ساحل وسیع آغوشت جایی برای این غریق تن خسته ندارد؟


    من چه عریان ستودم تو را


    تو چه راحت پیچیدی مرا در لفاف فراموشی


    نكند تو سایه ی منی كه تا ابد مبهم در وجودم نشسته ای ؟[
    [ از " تـــو " دلـگیـــر نیستَــــم . . .

    اَز دلـَــم دلـگیـــرَم !

    کــــه نَبــــودَنـتــــ را صَبــــورانــــه تحمـــــل میکـنَــــد . . .

    بـی هیـــچ شِـکــــوه ای ...!!!
    من چه عاشقانه تو را خواستم




    چه صادقانه با تو ماندم


    و چه شاعرانه برایت اشک ریختم


    و تو پایت را


    روی قطره های اشک من گذاشتی


    و بیچاره اشک


    که در شیار پای تو له شد


    و من باز هم تو را خواستم


    دیگر غرور برای من


    بی معنی است . . .
    می نویسم از چشمان زیبایت ازنگاه پر از عشقت


    با صداقت می نویسم


    و با یکدلی می نویسم که با تو


    تا اخرین لحظه خواهم ماند


    با چشمان خیس می نویسم


    که خیلی مهرت در دلم نشسته و با بغض می نویسم


    می نویسم از ان حرفهای شیرینت


    و ان لحظه ی رویایی که من و تو در ان اشنا شدیم


    و شیفته ی قلب های سرخ هم شدیم


    ان چه که می نویسم حرف دل است و بس


    حرف دل عاشق و بی قرار من


    می نویسم و فریاد می زنم


    دوستت دارم
    نگاهت آویخته است

    بر کنار تمام سایه‌های خیالم

    چشمانت همچنان مرا می‌کاود

    یاد نگاهت با من است هر جا که باشم

    من و تو

    آرامش و سکوت

    در خلوتی دور

    آسمانی ابری

    باران گه گاه

    روشنایی شمعی

    آرزوی من چیزیست به همین سادگی ...

    سنگی بگذار بر کلمات من

    چراغی روشن کن

    دانستم بی واژه تو را دوست دارم ...

    به چشمان تو که فکر میکنم

    گویا ثانیه ها از رفتن باز می ایستند

    من دیگر در چشمان توام

    به چشمانت که مینگرم خودم را میبینم

    آری من دیگر در چشمان تو ام

    من زندگی ام وهمه احساسم...برای توست...!
    جاودان من

    در خلوت شبانه ام

    در لحظه های اشک و سکوت و تنهایی ام

    و در تمام ثانیه هایی که نامت بر زبانم جاری است

    یاد و خاطره توست که مرا زنده نگه می دارد

    تمام قلبم لبریز از مهر توست

    و من این میراث را تا ابد زنده نگه خواهم داشت

    تا آخرین نفس

    من در این روزهای با تو بودن

    به زیر سقف نگاهت رشد کردم و بالیدم

    و آسمان قلبت را

    تا بی نهایت عشق پیمودم

    و رسیدم به آرامشی ابدی

    به رؤیایی حقیقی

    من دوست دارم از تو بگویم

    ای جلوه یی از آرامش

    من دوست دارم از تو شنیدن را

    تو لذت نادر شنیدن باش
    به امید تو دل به آسمان بستم




    به یاد تو به آسمان نگاه میكنم





    به عشق تو شب ها را تا سحر بیدار میمانم





    مینویسم درد دلم را تا فردا برایت بخوانم





    به هوای تو به آسمان تاریك خیره میشوم تا شاید چهره زیبای تو را ببینم





    واقعیت این است كه دلم برای تو تنگ شده





    حقیقت این است كه دلم به انتظار دوباره دیدن تو نشسته





    دلتنگ چشمهایت





    دست های مهربانت





    به لحظه ای می اندیشم كه بتوانم پرواز كنم





    و به سوی تو بیایم





    تازه فهمیدم كه چقدر تو برایم عزیز و مقدسی





    ای سرچشمه خوبی ها و پاكی ها





    به هوای تو در این شب دلتنگی سر به هوا شدم





    چشم های بهانه گیر، دست های خالی ،شانه های پر از نیاز





    نه یك لحظه، نه یك روز، حرف از یك عمر دلتنگیست





    انگار عمریست كه دلتنگم
    قلب من مال تو است ، دلم درگیر دل تو است ،

    نامت برای همیشه در قلبم حک شده است!

    تو با من چه کردی ، دلم را با حضورت گرم گرم کردی ،

    نامت را همراه با عشق در دفتر دلم تا ابد ثبت کردی
    ابرها مثل من در کوچه پس کوچه های شهر سرگردانند!

    باران میبارد و من غرق در زیر قطره های بارانم ،

    دستهایم را بر روی گونه ام گذاشته ام تا کسی نفهمد که گریانم!

    با دلهره از کوچه ها میگذرم ، نمیخواهم کسی بفهمد که در جستجوی یارم!

    چه آرام میبارد باران بر تن نا آرامم ،

    چه زیبا میریزد اشکهایم همراه با قطره های باران!

    چه سخت میسوزد تن خسته ام ، به خدا مثل یک پرنده با بالهای شکسته ام!

    کسی نمیداند که همراه با خود یک قلب شکسته دارم
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا