mani24
پسندها
36,493

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • شب مهتابه و چشام بازم از یاد تو خیسه

    دیگه عادت شده با بغض واسه تو مینویسه

    کاش می فهمیدی که قلبم خونه آرزوهات بود

    یه نفس تنها نبودی همیشه دلم باهات بود...

    آسمون و ماه نقرش با یه عالمه ستاره

    شاهدن که این بریدن دیگه برگشتی نداره

    رفتی بی اونکه بدونی دل من مال خودت بود

    حال بغضای شبونم به خدا حال خودت بود

    سهم چشای تو بودن توی دنیا هرچی داشتم

    واسه ی خاطر نازت جونمو گرو گذاشتم
    پرواز در هوای خيال تو ديدنی ست

    حرفی بزن که موج صدايت شنيدنی ست


    شعر زلال جوشش احساس های من

    از موج دلنشين کلام تو چيدنی ست


    يک قطره عشق کنج دلم را گرفته است

    اين قطره هم به شوق نگاهت چکيدنی ست


    خم شد- شکست پشت دل نازکم ولی

    بار غمت ـ عزيز تر از جان ـ کشيدنی ست


    من در فضای خلوت تو خيمه می زنم

    طعم صدای خلوت پاکت چشيدنی ست


    تا اوج ، راهی ام به تماشای من بيا

    با بالهای عشق تو پرواز ديدنی ست
    از کوچه پرسیدم نشانت را نمی دانست
    آن کفشهای مهربانت را نمی دانست

    رنجیده ام از آسمان ، قطع امیدم کرد
    دنباله ی رنگین کمانت را نمی دانست

    اینگونه سیب سرخ هم از چشمم افتاده ست
    شیرینی اش ، طعم لبانت را نمی دانست

    قیچی شدم ، بال و پرم را یک به یک چیدم
    ســـَمت ِ وسیع ِ آسمانت را نمی دانست

    لای ورقها ، نامه ها ، دفترچه ها گشتم
    حتی کتابی داستانت را نمی دانست
    در من ترانه های قشنگی نشسته اند


    انگار از نشستن ِ بیهوده خسته اند


    انگا ر سالهای زیادی ست بی جهت


    امید خود به این دل ِ دیوانه بسته اند


    حالا به من رسیده و در من نشسته اند ...


    من باز گیج می شوم از موج واژه ها


    این بغضهای تازه که در من شکسته اند


    من گیج گیج گیج ، تورا شعر می پرم


    اما تمام پنــــجره ها ی تــو بستـــه اند
    هــی پـشـت ِ پـنـجــره می آیـم

    شـایـد ، نـشــانـی از تـــو بـجــویــَم

    هــی پـشت ِ پنجـــره می آیم

    شاید ، شـمـیـم ِ پـیـرهـنـت را

    کالسـکـه ی نـســیــم ، فـرو آرَد ...

    هــی چـشـم ِ خـود ، بـه جــادّه می دوزم

    زان دور دست ِ سـاکـــت و وَهــم آلـــود

    گــــرد و غـبــار ِ پــای ِ ســـواری نیـسـت ؟

    آیـــا ، کبــوتــر ِ صـحـرایــی

    زانـســوی ِ ابــری ِ بــارانــی

    مـکـتــوب ِ یــار ؛

    نـیـاورده ســت ؟
    ای آنکه زنده از نفس توست جان من

    آن دم که با تو‌ام، همه عالم ازان من

    آن دم که با توام، پُِرم از شعر و از شراب

    می‌ریزد آبشار غزل از زبان من

    آن دم که با توام، سبکم مثل ابرها

    سیمرغ کی‌ رسد به بلندآسمان من

    بنگر طلوع خنده‌ی خورشید بر لبم

    زان روشنی که کاشتی ای باغبان من!

    با تو سخن ز مهر تو گفتن چه حاجت است؟

    خود خوانده‌ای به گوش من این، مهربان من
    گل مــی کنـــد به باغ نگـاهت جـوانیم

    وقــتی بروی دامـــن خـــود می نشانیم

    داغ جنون قـــطره ی اشــکم به چشم تو

    هر چند از دو چـشم خودت می چکانیم

    مـن عابـــر شــکســته دل خـلوت تو ام

    تا بیـکران چشــم خـــودت مــی کشانیم

    یک مشـت بغض یخ زده تفسیر می کند

    انـــــدوه و درد غربــت بــی همــزبانیم

    وقــتی پـرید رنگ تو از پشت قصه ها

    تصــویر شد نهـــایت رنـــگــین کـمانیم

    تو، آن گلی که می شــکفی در خیال من

    پُر می شود زعطر خوشــت زنــدگانیم

    در کـهــکشان چـشم تو گم می شود دلم

    سرگـشتـــه در نــــهایــتی از بی نشانیم

    زیــبـــاترین ردیف غـــزلهای من توئی

    ای یـــــار ســــرو قـــامت ابـرو کمانیم
    نبودی من برایت گریه کردم

    برای غصه هایت گریه کردم

    من امشب بغض تلخم را شکستم

    نشستم بی نهایت گریه کردم

    چو در پسکوچه های چشمم امشب

    ندیدم رد پایت گریه کردم

    تو کوهم بودی و هستی کجایی

    که من برشانه هایت گریه کردم

    بگو ای آسمان با او که امشب

    به یادش پا به پایت گریه کردم

    چو بودی گریه میکردی به حالم

    نبودی من به جایت گریه کردم
    کنار آشیانه ی تو آشیانه می کنم

    فضای آشیانه را پر از ترانه می کنم

    کسی سوال می کند به خاطر چه زنده ای ؟

    و من برای زندگی تو را بهانه می کنم
    تو رفتی رد پایت در دلم ماند

    شکوه خنده هایت در دلم ماند

    دلم را با سحر خوش کرده بودم

    غروب ماجرایت در دلم ماند

    شریک دردهایم بودی اما

    غم بی انتهایت در دلم ماند

    هزار و یک شبم چون باد بگذشت

    طنین قصه هایت در دلم ماند

    سپردی سرنوشتم را به پاییز

    بهار با صفایت در دلم ماند

    علی رغم سکوت ساده من

    سفر کردی صدایت در دلم ماند

    و حالا مثل یک رویای برفی

    تو رفتی رد پایت در دلم ماند
    دور نشو

    حتي براي يك روز

    زيرا كه …

    زيرا كه …

    - چگونه بگويم –

    يك روز زماني طولاني ست

    براي انتظار من

    چونان انتظار در ايستگاهي خالي

    در حالي كه قطارها در جايي ديگر به خواب رفته اند !

    تركم نكن

    حتي براي ساعتی

    چرا كه قطره هاي كوچك دلتنگي

    به سوي هم خواهند دويد

    و دود

    به جستجوي آشيانه اي

    در اندرون من انباشته مي شود

    تا نفس بر قلب شكست خورده ام ببندد !

    آه !

    خدا نكند كه رد پايت بر ساحل محو شود

    و پلكانت در خلا پرپر زنند !

    حتي ثانيه اي تركم نكن ، دلبندترين !

    چرا كه همان دم

    آنقدر دور مي شوي

    كه آواره جهان شوم ، سرگشته

    تا بپرسم كه باز خواهي آمد

    يا اينكه رهايم مي كني

    تا بميرم !
    دل اگر تنها است .. دل اگر غمگین است …تو چرا غمگینی ؟؟


    مگر این دل .. دل توست ؟؟


    من اگر شادانم .. من اگر خندانم .. همه از بودن توست …


    تو که در قلب منی .. لحظه لحظه با منی …


    بودنت بودن من .. رفتنت رفتن من ..


    من و تو گمشده در دشت غمیم …


    در نگاه من و تو ‚ دشت غم . دریاییست !!


    با تو بودن زیباست .. همچو پرواز پرستو در باد ..


    همچو شبنم که در آغوش گل است ..


    آسمان همچو نگاهت آبی است ..


    که من از آبی آن خرسندم .. و در آن آبی نیلی ‚ آزاد ..


    آسمانم ….. آرزویم دیدن لبخندیست !!


    که به مانند گلی ساده و زیباست هنوز ..
    می نویسم باران

    می نویسم سرما

    می نویسم غم و اندوه و نفس

    می نویسم احساس

    تا بدانی دل من بی تو گلم میمیرد

    و بدان دل سرد است

    و کمی بارانی

    غم سراسر دل من پر کرده
    قسمت اين بود که من با تو معاصر باشم

    تا در اين قصه ی پر حادثه حاضر باشم

    حکم پيشانی ام اين بود که تو گم شوی و

    من به دنبال تو يک عمر مسافر باشم

    تو پری باشی و تا آنسوی دريا بروی

    من به سودای تو يک مرغ مهاجر باشم

    قسمت اين بود ، چرا از تو شکايت بکنم ؟!

    يا در اين قصه به دنبال مقصر باشم ؟

    شايد اينگونه خدا خواست مرا زجر دهد

    تا برازنده ی اسم خوش شاعر باشم
    وقتي تو نيستي
    نه هستهاي ما چونان که بايدند
    نه بايدهاي ما
    مثل هميشه،
    آخر حرفم را
    و حرف آخرم را
    با بغض فرو مي خورم
    عمريست لبخندهاي لاغر خود را
    در دل ذخيره مي کنم
    باشد
    براي روز مبادا
    اما در صفحه هاي تقويم
    روزي به نام روز مبادا نيست
    آن روز هر چه باشد
    روزي شبيه ديروز
    روزي شبيه فردا
    روزي شبيه همين روزهاي ماست
    اما کسي چه مي داند
    شايد امروز نيز
    روز مبادا باشد
    وقتي تو نيستي
    نه هستهاي ما چونان که بايدند
    نه بايدهاي ما
    هر روز بي تو
    روز مباداست
    باران بهانـــــــــــــه ای بــــــــــود

    کـــــه زیر چتــــــــــــــــــــــر من

    تا انتهای کــــــــــــــــــوچه بیایی

    کاش . . .

    نه کوچـــــــــــــــه انتهایی داشت

    و نه بـــــــــــــاران بند می آمـــــد
    کجا ماندی که بی تو لحظه ها

    بی رنگ و دلگیرند،

    و دلتنگی

    رفیق شعر و شبهای من تنها شده

    هر شب...
    این چه رازیست که در میکده، عشاق به آن می خندند.

    نکند راز من و تو باشد.

    نکند عهد شکستی و...

    یادمان باشد:

    آسمان شاهد عهدیست که با هم بستیم

    ابرها در سفرند

    آسمان

    اما

    هست.
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا