گلابتون
پسندها
14,699

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • پس از رفتن تو
    نگاه مارا
    اینجا نه كسی سایه است و نه سایبانی
    و پس از رفتن عشق
    دیگر كسی بدنبال دنیای ما نخواهد گشت
    و چه سخت است جدایی ها
    و چه غمناك است انتهای غم انگیز حادثه
    و ما عادت به جدایی ها كرده ایم
    و من بدنبال دستانی هستم
    برای نوازش های ابدی

    خدایا
    موج دلتنگیها طوفان دلخوشیهایم شده ...
    ناصبوری ام را لغزش به حساب نیاور ...
    دنیا رفیق مزاحم است ...
    کودکی ام را پس نمیدهد....

    خـــدایا :
    میخواهم برایم بگویی چرا خوابِ شبهای دلتنگیم تعبیر نمی شود؟
    چرا هفت فصل عاشقی بهار ندارد ؟
    میخواهم بدانم ! زمانه که مرا به بازی گرفته به بهشت میرود یا جهنم ؟
    تنهایی رفتم درمونگاه، منشی میگه: مریض شمایید؟ پ ن پ من میکروبم، اومدم خودم رو معرفی کنم!
    آوره ، مامانی رفته خونه خان داداشش ! .. اوهــــــــــــــــــــــــــــــــــــومممم

    مناجات غضنفر با خدا: خدایا ما را به خاطر یک سیب از بهشت انداختی رو زمین به خاطر آب انگور میندازیمون جهنم!! با میوه ها مشکل داری؟؟؟
    سایه جووونـــــــــــــی .. مامان اینا نزدیکاتونن .. اگه باهاشون بودم ، امروز همو دیده بودیم !
    جوانی با چاقو وارد مسجد شد و گفت :
    بین شما کسی هست که مسلمان باشد ؟
    همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما شد ، بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخواست و گفت :
    آری من مسلمانم.
    جوان به پیرمرد نگاهی کرد و گفت با من بیا ،
    پیرمرد بدنبال جوان براه افتاد و با هم چند قدمی از مسجد دور شدند ، جوان با اشاره به گله گوسفندان به پیرمرد گفت که میخواهد تمام آنها را قربانی کند و بین فقرا پخش کند و به کمک احتیاج دارد .
    پیرمرد و جوان مشغول قربانی کردن گوسفندان شدند و پس از مدتی پیرمرد خسته شد و به جوان گفت که به مسجد بازگردد و شخص دیگری را برای کمک با خود بیاورد.
    جوان با چاقوی خون آلود به مسجد بازگشت و باز پرسید :
    آیا مسلمان دیگری در بین شما هست ؟
    افراد حاضر در مسجد که گمان کردند جوان پیرمرد را بقتل رسانده نگاهشان را به پیش نماز مسجد دوختند .
    پیش نماز رو به جمعیت کرد و گفت :
    چرا نگاه میکنید ، به خدا قسم که با چند رکعت نماز خواندن کسی مسلمان نمیشود …
    تو توانايي بخشش داري
    دستهاي تو توانايي آن را دارد
    كه مرا
    زندگاني بخشد
    چشمهاي تو به من مي بخشد
    شور عشق و مستي
    و تو چون مصرع شعري زيبا
    سطر برجسته اي از زندگي من هستي
    دفتر عمر مرا
    با وجود تو شكوهي ديگر
    رونقي ديگر هست
    مي تواني تو به من
    زندگاني بخشي
    يا بگيري از من
    آنچه را مي بخشي
    من به بي ساماني
    باد را مي مانم
    من به سرگرداني
    ابر را مي مانم
    من به آراستگي خنديدم
    من ژوليده به آراستگي خنديدم
    سنگ طفلي ، اما
    خواب نوشين كبوترها را در لانه مي آشفت
    http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php/341225خوشحال میشم سری بزنید!!
    صدای خنده ی خدا را می شنوی؟
    دعاهایت را شنیده و به آنچه که محال می پنداری می خندد
    زمانیکه باتری موبایل ضعیف است با جایی تماس نگیرید و تماس کسی را جواب ندهید چون در این حالت امواجی که گوشی منتشر می کند ۱۰۰۰ برابر است.
    من در آیینه رخ خود دیدم
    و به تو حق دادم
    آه می بینم، می بینم
    تو به اندازه ی تنهایی من خوشبختی
    من به اندازه ی زیبایی تو غمگینم
    چه امید عبثی
    من چه دارم که تو را در خور؟
    هیچ
    من چه دارم که سزاوار تو؟
    هیچ
    تو همه هستی من، هستی من
    تو همه زندگی من هستی
    تو چه داری؟
    همه چیز
    تو چه کم داری؟
    هیچ
    بی تو در می یابم
    چون چناران کهن
    از درون تلخی واریزم را
    کاهش جان من این شعر من است
    آرزو می کردم
    که تو خواننده ی شعرم باشی
    راستی شعر مرا می خوانی؟
    نه، دریغا، هرگز
    باورم نیست که خواننده ی شعرم باشی
    کاشکی شعر
    مرا می خواندی
    از چشم یا آسمان
    فرقی نمیکند
    باران وقتی بر زمین افتاد
    دگر باران نیست
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا