fantastic.fati
پسندها
5,036

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • دل و جان را در این حضرت بپالا
    چو صافی شد رود صافی به بالا
    اگر خواهی که ز آب صاف نوشی
    لب خود را به هر دردی میالا
    از این سیلاب درد او پاک ماند
    که جانبازست و چست و بی‌مبالا
    نپرد عقل جزوی زین عقیله
    چو نبود عقل کل بر جزو لالا
    نلرزد دست وقت زر شمردن
    چو بازرگان بداند قدر کالا
    چه گرگینست وگر خارست این حرص
    کسی خود را بر این گرگین ممالا
    چو شد ناسور بر گرگین چنین گر
    طلی سازش به ذکر حق تعالا
    اگر خواهی که این در باز گردد
    سوی این در روان و بی‌ملال آ
    رها کن صدر و ناموس و تکبر
    میان جان بجو صدر معلا
    کلاه رفعت و تاج سلیمان
    به هر کل کی رسد حاشا و کلا
    خمش کردم سخن کوتاه خوشتر
    که این ساعت نمی‌گنجد علالا
    جواب آن غزل که گفت شاعر
    بقایی شاء لیس هم ارتحالا
    می خواهم از تو بگویم

    بی آن که در جستجوی قافیه باشم

    و بی آن که حتی در جستجوی واژه ها باشم

    می خواهم از تو بگویم

    از تو که عاشقانه دوستت دارم و می دانم که دوستم داری

    با ساده ترین کلمات

    همراه با همین اشکی که دارد می غلتد و فرو می افتد

    می خواهم بگویم دوستت دارم

    امشب نه می خواهم برایت از آسمان خورشید بیاورم

    نه می خواهم ستاره ها را برایت بچینم

    و نه می خواهم به شهر آرزوها و رؤیاها بروم

    فقط ساده و با صداقت

    همراه با شاهدی صادق

    از اعماق جانی سوخته

    با چشمانی بارانی

    می خواهم بگویم دوستت دارم

    و می خواهم بگویم این نه سخنی است که تنها بر زبان آید

    من تقدس عشقت را

    بر کرامت وجودم نشانده ام
    از این سوسک کوچیکا از جلو پام رد شد …از تو جیبم دستمال درآوردم
    دوستم میگه میخوای بکشیش؟!
    پ نه پ آ بریزش بینی داره میخوام رو قالی نریزه !!!:D
    تو چه میفهمی؟ حال و روز کسی را که دیگر...
    هیچ نگاهی دلش را نمیلرزاند...
    سلام خوبی؟.......اگه دوست داشتی بیا به عکس های این مسابقه امتیاز بده.........
    مسابقه عکاسی کشاورزی *** دور یازدهم *** نمایشگاه
    آمدم که بنویسم...
    کاغذ سفید بود،
    به سفیدی مطلق یاسمن ها
    پاک، مثل برف
    که حتی گنجشک هم بر آن راه نرفته بود
    با خود عهد کردم که آن را نیالایم...
    صبح روز بعد، دزدکی به سراغش رفتم
    برایم نوشته بود: ای ابله خانم!
    مرا بیالای تا جان بگیرم و و بیفروزم،
    و به سوی چشم ها بالا روم
    و باشم...
    من نمی خواهم برگ کاغذی باشم
    دوشیزه و در خانه مانده!...
    آه چه شام تیره ای، از چه سحر نمی شود

    دیو سیاه شب چرا جای دگر نمی شود؟

    سقف سیاه آسمان سوده شده ست از اختران.

    ماه چه، ماه آهنی، این که قمر نمی شود

    وای ز دشت ارغوان، ریخته خون هر جوان

    چشم یکی به ماتم اینهمه تر نمی شودا

    مادر داغدار من، طعنه تهنیت شنو

    بهر تو طعن و تسلیت، گر چه پسر نمی شود

    کودک بینوای من، گریه مکن برای من

    باغ ز گل تهی شده، بلبل زار را بگو:

    از چه ز بانگ زاغها، گوش تو کر نمی شود

    ای تو بهار و باغ من، چشم من و چراغ من

    بی همگان به سر شود، بی تو به سر نمی ش
    سلام فاطی خانوم خوبی سلامتی امتحاتات چطور بود؟ راستی اهوازی هستی؟ من یکی از رفقام دانشگاه صنعت نفت درس میخونه؟
    پدر به دختر: دخترم اين موقع شب تو بالكن چيكار ميكني؟دختر: دارم ماهو
    ميبينم بابايي!پدر: پس بي زحمت به ماهت بگو خبر مرگش اون ماشينشو خاموش
    كنه، صداش نميذاره بخوابيم!!!
    خدیا
    اگه از آن من نباشی سیه روز میشوم . تنها دانستن اینکه کی زمان خوشبختی من فرا می رسد می تواند سالهای آتی عمر مرا قابل تحمل سازد.
    آره..خیلی...الان که اصفهانم....اینجا الان هوا وحشتناک سرده...هفت درجه زیر صفر!:cry:
    موضوع پروژت چیه؟؟
    مرسی...منم همینطور...درگیر پروژه ام...اصلا حوصلشو ندارم...هی امروز فرداش میکنم...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا