محرم در همین حوالی است. در ذهن من غوغایی است. عاشورا تمام خوابهای من را پر می کند. کربلا همین نزدیکی است جلوی چشمان من ایستاده سرهای بریده تن های بی سر . شانه های بی دست و دستهایی که در دستهای خدا حلقه می خورد.
مرسی خوبم آخ گفتی باران یادم رفته بود بهت بگم ....
آره الان 4 روزه به دنیا اومده بزنم به تخته خیلی شیرینه جات خالی .....
ولی الان به خاطره زردیه چیه دو شب باس بمونه بیمارستان طفلی این قدر ماهه که نگو.....