خب آباجی
جونم برات بگه
من و چندتا از دوستام داشتیم میرفتیم سمت نمازخونه ی دانشکده....ورزی!!!
که من دیدم از پشت سرم یه صداهایی میاد
مثل صدای اینکه یکی بخواد خاکه روی لباسشو بتکونه!!!
انقدر آروم
خلاصه برگشتم دیدم 2نفر دارن همو مثل چی میزنن
بعد اومدم به دوستام بگم دیدم یارو با ساعتش زده تو پیشونی اون یکی
و از سر پسره داره خون میاد مثل چیییییی