تنها تو آگهی و تو می دانی اسرار آن خطای نخستین را
تنها تو قادری كه ببخشائی بر روح من، صفای نخستین را
آه، ای خدا چگونه ترا گویم كز جسم خویش خسته و بیزارم
...
هر شب بر آستان جلال تو گوئی امید جسم دگر دارم
از دیدگان روشن من بستان شوق بسوی غیر دویدن را
لطفی كن ای خدا و بیاموزش از برق چشم غیر رمیدن را
عشقی بمن بده كه مرا سازد همچون فرشتگان بهشت تو
یاری بمن بده كه در او بینم یك گوشه از صفای سرشت تو
آه ای خدا كه دست توانایت بنیان نهاده عالم هستی را
بنمای روی و از دل من بستان شوق گناه و نفس پرستی را
راضی مشو كه بنده ناچیزی عاصی شود بغیر تو روی آرد
راضی مشو كه سیل سرشكش را در پای جام باده فرو بارد
از تنگنای محبس تاریكی از منجلاب تیره این دنیا
بانگ پر از نیاز مرا بشنو آه، ای خدای قادر بی همتا