sey
پسندها
272

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • گاهی توضیح دادن حسی که داری، چقدر سخت میشه.
    یادم باشه سکوت بهترین چیزه...همیشه
    بر می گردم به عقب و به گذشته نگاه می کنم،
    به ساعت ها و سال هایی که رفتن،
    می بینم که دیگه از گذر سریع این ها وحشت ندارم.
    الان به چیزای مهم تری فک می کنم،
    به امروز
    به این ساعت
    به همین ثانیه ی بخصوص!
    همین لحظه ای که نفس می کشم.
    هر روز به خودم نهیب می زنم،
    وقتایی که خسته می شم، لبخند می زنم.
    این روزا حواسمو جمع می کنم به چیزایی که باید یاد بگیرم!!
    سعی می کنم کمتر اشتباه کنم.
    هربار که می خواهم فراموشت کنم صبر می آید
    چقدر این عطسه های دم پاییز را دوست دارم!!
    از انتهای خیالت تا هر کجا که بروی بهم میرسیم
    . . . زمین بیهوده گرد نیست!
    وقتی چمدانش را به قصد رفتن بست
    نگفتم عزیزم این کار را نکن
    نگفتم برگرد
    و یک بار دیگر به من فرصت بده
    وقتی پرسید دوستش دارم یا نه
    رویم را برگرداندم
    حالا او رفته و من
    تمام چیزهایی را که نگفتم می شنوم

    نگفتم عزیزم متاسفم
    چون من هم مقصر بودم
    نگفتم اختلاف ها را کنار بگذاریم
    چون تمام آنچه می خواهیم عشق و وفاداری و مهلت است
    گفتم اگر راهت را انتخاب کرده ای
    من آن را سد نخواهم کرد
    حالا او رفته
    حالا او رفته و من
    تمام چیزهایی را که نگفتم می شنوم
    او را در آغوش نگرفتم و اشک هایش را پاک نکردم
    نگفتم اگر تو نباشی
    زندگی ام بی معنی خواهد بود.
    فکر می کردم از تمامی آن بازی ها خلاص خواهم شد.
    اما حالا تنها کاری که می کنم
    گوش دادن به چیزهایی است که نگفتم
    نگفتم بارانی ات را درآر
    قهوه درست می کنم و با هم حرف می زنیم
    نگفتم جاده بیرون خانه
    طولانی و خلوت و بی انتهاست
    گفتم خدانگهدار موفق باشی
    خدا به همراهت او رفت
    و مرا تنها گذاشت
    تا با تمام چیزهایی که نگفتم زندگی کنم.
    گل زیبا به پروانه چنین می گفت:
    فرار نکن ببین چقدر سرنوشت ما با یکدیگر فرق دارد! من در جای خود می مانم و تو می روی. نگاه کن ما چقدر به یکدیگر علاقه داریم؟ ما دور از آدم هازندگی می کنیم. آن قدر به هم شباهت داریم که مردم می گویند هر دوی ما گل هستیم ولی افسوس تو آزادی و من اسیر زمین هستم چه سرنوشت وحشتناکی؟!
    چقدر دوست داشتم می توانستم پرواز تو را در آسمان ها با نفس خود عطر آگین کنم ولی تو دور از من از میان گلهای دیگر فرار می کنی و من باید در جای خود بایستم و چرخیدن سایه ام را زیر پاهایم تماشا کنم.
    تو می گریزی و باز می گردی و عاقبت به جای دیگر می روی تا بهتر بدرخشی و برای همین است که هر روز صبح تو مرا گریان می بینی!
    آه برای این که عشق ما پایدار بماند ای پادشاه من یا تو هم مثل من ریشه بگیر یا مرا هم مثل خودت بال بده!
    ای که تقدیر تو را دور ز من ساخت سلام!
    نامه ای دارم ازفاصله ها، چند شب بود که من خواب تو را می‌دیدم. خواب دیدم که فراری هستی!
    می‌گریزی از شهر، پاسبانان همه جا عکس تو را می‌کوبند.
    جارچی‌ها همه جا نام تو را می‌خوانند. در همه کوی و گذر قصه‌ی تبعید تو بود!

    مردم و تیر و تفنگ، اسب‌هایی چابک..
    متهم: قاتل گل‌های سپید، جایزه: یک گل رُز..
    و تو می‌دانی من عاشق گل‌های رُزم!
    دوست دارم بنویسی به کجا خواهی رفت؟ مردم شهر چرا در پی تو می‌گردند؟
    نگرانت شده‌ام، بی‌جوابم مگـذار..
    هنوز هم عاشقانه هایم را عاشقانه برای تو می‌نویسم..
    هنوز هم در ازدحام این همه بی تو بودن از با تو بودن حرف می‌زنم..
    هنوز هم باور دارم عشق ما جاودانه است..

    این روزها دیگر پشت پنجره می‌نشینم و به استقبال باران می‌روم.
    می‌دانم پائیز، هنوز هم شورانگیز است..
    می‌دانم یکی از همین روزها کسی که نبض زندگی من است،
    کسی که جز تو نیست بازمی‌گردد..

    می‌دانم تمام می‌شود و ما رها می‌شویم؛ پس بگذار بخوانم:
    اولین عشق من و آخرین عشق من تویی
    نرو، منو تنها نذار که سرنوشت من تویی
    قانون تو تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق
    عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست.
    چه قانون عجیبی! چه ارمغان نجیبی و چه سرنوشت تلخ و غریبی!
    که هر بار ستاره های زندگیت را با دستهای خود راهی آسمان پر ستاره کنی
    و خود در تنهایی و سکوت با چشمهای خیس از غرور پیوند ستاره ها را به نظاره نشینی
    و خاموش و بی صدا به شادی ستاره های از تو گشته جدا دل خوش کنی
    و باز هم تو بمانی و تنهایی و دوری . . .
    گاهی مسیر جاده به بن بست می رود
    گاهی تمام حادثه از دست می رود

    گاهی همان کسی که دم از عقل می زند
    در راه هوشیاری خود مست می رود

    گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست
    وقتی که قلب خون شده بشکست می رود

    اول اگر چه با سخن از عشق آمده
    آخر خلاف آنچه که گفته است می رود


    هر چند مضحک است و پر از خنده های تلخ
    بر ما هر آنچه لایقمان هست می رود

    گاهی کسی نشسته که غوغا به پا کند
    وقتی غبار معرکه بنشست می رود

    اینجا یکی برای خودش حکم می دهد
    آن دیگری همیشه به پیوست می رود

    این لحظه ها که قیمت قد کمان ماست
    تیریست بی نشانه که از شصت می رود

    بیراهه ها به مقصد خود ساده می رسند
    اما مسیر جاده به بن بست می رود
    گفتی عاشقمی،
    گفتم دوستت دارم.
    گفتی اگه یه روز نبینمت میمیرم،
    گفتم من ناراحت میشم.
    گفتی من بجز تو به كسی فكر نمی كنم،
    گفتم اتفاقا من به خیلی ها فكر می كنم.
    گفتی تا ابد تو قلب منی،
    گفتم فعلا تو قلبم جا داری.
    گفتی اگه بری با یكی دیگه من خودمو می كشم،
    گفتم اما اگه تو بری با یكی دیگه، من فقط دلم میخواد طرف رو خفه كنم.
    گفتی ... ،
    گفتم... .
    حالا فكر كردی فرق ما كجا بود؟
    فرق ما اینه كه: تو دروغ گفتی، من راستشو
    یادم باشد ...
    حرفی نزنم که به کسی بربخورد
    نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد
    راهی نروم که بیراه باشد
    خطی ننویسم که آزار دهد کسی را
    یادم باشد که روز و روزگار خوش است
    همه چیز روبراه است
    و بر وفق مراد است
    و خوب
    تنها...
    تنها دل ما دل نیست.
    یه روز بهم گفت:می خوام با هات دوست بشم، آخه می دونی؟ من اینجا خیلی تنهام! بهش لبخند زدم و گفتم: آره می دونم، فکر خوبیه، منم خیلی تنهام... یه روز دیگه بهم گفت: می خوام تا ابد با هات بمونم، آخه می دونی؟ من اینجا خیلی تنهام! بهش لبخند زدم و گفتم: آره می دونم، فکر خوبیه، منم خیلی تنهام... یه روز دیگه بهم گفت: می خوام برم یه جای دور جایی که هیچ مزاحمی نباشه بعد که همه چیز روبه راه شدتو هم بیا، آخه می دونی؟من اینجا خیلی تنهام! بهش لبخند زدم و گفتم: آره می دونم، فکر خوبیه، منم اینجا خیلی تنهام... یه روز تو نامش نوشت: من اینجا یه دوست پیدا کردم، آخه می دونی؟ من اینجا خیلی تنهام! براش لبخندی کشیدم و زیرش نوشتم: آره می دونم، فکر خوبیه، منم خیلی تنهام... یه روز یه نامه نوشت و توش نوشت: من قراره با این دوستم تا ابد زندگی کنم، آخه می دونی؟ من اینجا خیلی تنهام! براش لبخندی کشیدم و زیرش نوشتم: آره می دونم، فکر خوبیه، منم خیلی تنهام... حالا دیگه اون تنها نیست و من از این بابت خوشحالم و چیزی که بیشتر خوشحالم می کنه اینه که نمی دونه من هنوزم خیلی خیلی تنهام
    وقتی تنها شدم ؛ فهمیدم قصه ی مادربزرگها درست بود:
    همیشه یکی بود یکی نبود.
    روزی می رسد كه برگ برنده ات دل می شود ....
    اما تو دیگر حاكم نیستی!!!
    قوانین علم را بهم زده ای!
    نبودنت وزن دارد
    تهی...
    اما سنگین...
    باز باران بارید!
    خیس شد خاطره ها
    مرحبا بر دل ابری هوا
    هرکجا هستی باش!
    آسمانت آبی
    و...
    تمام دلت از غصه ی دنیا خالی!
    دلتنگ تو امروز شدم تا فردا،
    فردا شد و بازهم گفتی فردا
    امروز دلم مانده و یک دنیا حرف
    یک هیچ به نفع دل تو تا فردا!
    خوب من!
    کاش از این فاصله حس می کردی،
    لحظه هایم همه از دوری تو دلگیرند!
    دور باش اما نزدیک!
    من از نزدیک بودنهای دور می ترسم!
    در زندگی آموختم هرگاه خانه ای از برف ساختم
    هرگز برای آل شدنش گریه نکنم!
    نردبان دلم شکسته س!
    می شود برایم کمی دعا کنی؟
    مگر با باد نسبتی داری؟!!!
    چقدر شبیه تو یک لحظه آمد،
    مرا پیچاندو رفت!!!!!
    راستش را بگو...
    وقتی دستم را گرفتی
    کدام خط دستم را دستکاری کردی که
    سرنوشتم
    از سر نوشته شد!
    عمری تقلید شطرنج بازان فهیم را درآوردیم،
    ناگاه
    فهمیدیم که
    "اصلا حریفی در کار نیست که ما را مات کند"
    در حقیقت
    ما مات بی حرکتی خود شدیم!
    روزي كه آمدي
    تند تند تايپ مي كردي
    و
    ميان من و تو
    "فاصله" نمي گذاشتي
    چون درست تايپ كردن نميدانستي

    ...

    روزي كه رفتي
    تايپ كردن بلد شده بودي
    و
    بين من و تو
    "فاصله"
    انداختي

    ....

    و حال
    اين فاصله ميان من و تو
    در درونم بيداد مي كند
    كاش مي دانستي كه
    من
    و
    تو
    "كلمه"
    نيستيم
    .
    .
    .
    .
    لعنت بر اين Space
    سکوت میکنم
    می گویند که فکر کرده ای مریم مقدسی؟
    نمی دانند که من مصیبتهای این دنیا را
    بدون هم آغوشی باردارم...
    چه تلخ محاکمه می شود زمستان، که برای جان دادن به درخت، جان می دهد و چه ناعادلانه کمی آنطرفتر همه چیز به اسم بهار تمام می شود!
    لانه‌ات را بر حباب حوصله‌ی مردمان نساز

    تا آواره‌ بی‌حوصلگیشان نشوی . . .
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا