منم یه کفشی بود خیلی دوسش داشتم.یه 5 سالی پوشیدم.
کلی کفش نو خریدم اما بازم اونو میپوشیدم.ی
یه مدت گذاشتمش کنار این مامانه انداختدش دور.
کفرم در اومدا.
رفیقم میرفت سربازی می اومد میگفت تو هنوز اینو داری
شاخه ها خشک و برگ ها زردند
مرغکان آشیان تهی کردند
باد پاییز ره به باغ گشود
شاخه ها باد را هماوردند
آفتابی ز لای ساقه و برگ
می فتد بر زمین که همدردند
لانه ها لای شاخه ها تنها
لا نه ها خسته اند و دلسرد ند
کلک هایم چو شاخه های تهی
باد ها را به غارت آوردند
بچه ها با لباس بارانی
در پی برگ های ولگرد ند
بچه ها زیر شاخه های درخت
تن پاییز را لگد کردند
آسمان روی دوش شان ابری
برگ ها زیر پای شان زردند
دستها شان پیامبران امید
که بهاران به لانه بر گردند