nj_electronic88
پسندها
214

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • می‌نویسم برای این‌که خودم را گم کُنم. یعنی دیگرانی هم که گُم می‌شوند می‌نویسند؟ دوروبرم را که نگاه می‌کنم می‌بینم چیزی نمانده تا گُم‌شدن. شاد نیستم. غمگینم. گُم می‌کنم خودم را. کسی که خودش را گُم می‌کند باید رودخانه‌ای باشد که می‌رسد به دریا؛ نه این‌که با بادی از دریا ریخته باشد روی ماسه‌‌ها و آفتاب روی ماسه‌ها تابیده باشد و بخار کرده باشدش. من روی ماسه‌هایم. آفتاب روی ماسه‌ها می‌تابد. من بخار شده‌ام.
    روزهایی هم هست که فلسفه است؛ که زندگی را معنی می‌کند برای ما. سرنوشت کتابی‌ست به بزرگیِ دنیا. هرکسی فصلی از این کتاب است؛ غیرِ ما که پانویس‌های این کتابیم، حاشیه‌هایش، نقدهای تندوتیزی به متنِ کتاب. یکی از همان روزهاست امروز. حس می‌کنم یکی از همان روزهاست. حس می‌کنم با همین چشم‌های خوا‌ب‌آلود، با همین سرِ سنگین و مغزی که هنوز راه نیفتاده شبیه مدادی هستم که بی‌خودی به جانِ کاغذ می‌افتد، بی‌خودی خط می‌کشد، بی‌خودی می‌نویسد. مدادی که خودش نمی‌خواهد چیزی بنویسد.
    آن که حتی یک بار هم کسی نگفت : هوی غریبه . . کمی هم صبر کن این همه که میروی . . .


    بر سنگ قبر من بنوسید خسته بود . اهل زمین نبود. نمازش شکسته بود.
    بر سنگ قبر من بنویسید پاک بود چشمان او که دائما از اشک شسته بود . . .

    . . . .بر سنگ قبر من بنویسید ،آنقدر نگذاشتند برود که یک روز ته کشید و همانجا ایستاده تمام شد . .
    بنویسد برای فصلهایی که می آیند بعد از من . . .بنویسید خسته بود ، پاهایش پر از تاول رفتن سالیان دور بود . . .اما پر بود از شوق رفتن . . رفتن . . .رفتن . . . بنویسید . . . رفت . . .
    همین . . . رفت . . .
    در زندگی زخمهایی هست
    زخمهایی که تو هی رویشان را می کنی مبادا که خوب شوند
    می ترسی مبادا خوب شوند و تو....................
    زخمهایی هست که هرگز التیام نمی یابد . . .دردهایی که آرام نمی شود . . . خلاء هایی که هرگز پر نمی شود . . . فقط یاد میگیری که چطور باید با آنها کنار بیایی . . . مثل همزیستی مسالمت آمیز با جانوری با انگلی . . .
    و اینطور می شود که یک شاید بزرگ همیشه می ماند . . .
    درميان من وتو فاصله هاست



    گاه مي انديشم


    مي تواني تو به لبخندي اين فاصله را برداري


    تو توانايي بخشش را داري


    دست هاي تو توانايي آن را دارد


    که مرا


    زندگاني بخشد


    چشمهاي تو به من مي بخشد


    شورعشق ومستي


    و تو چون مصرع شعري زيبا ،

    سطر برجسته اي از زندگي من هستي
    متن زیبایی بود و بهتر از اون تصویرش، ارتباط با تصویر برام خیلی بهتر بود

    مرسی...
    من از یک شکست عاشقانه می آیم. بگذار همه برای این اعتراف تلخ سرزنشم کنند.سرزنش هایشان را خواهم پذیرفت به بهانه تولد حقایق غم انگیزی که درد را به درد می آورد و آتش را می سوزاند .شکست نه برای پنهان کردن است و نه بهانه پنهان شدن.

    آری من شکست خویش را از بلندای بلندترین قله ها و با صدایی هر چه محزون تر به محزونی آواز نی لبک چوپان پهن دشت بی انتهای تنهایی فریاد خواهم زد.
    میگویند از طلوع صبح بنویس و نیز از آفتاب. ومن چگونه از خورشید بنویسم زمانی که باران غم هجران تو پی در پی بر پنجره چشمانم میزند .
    پس از آن روز جدایی و فراق به دل بیقرارو بیچاره ی خود گفتم که باید نفش شکستی تلخ و تیره را در خاطرات سپید خود با رنجی تیره تر آذین کند.

    آه ای نرگس من ، ای نرگس شبهای تارم ، ای تمامت هم خوبی و ای وجودت همه یاس ، بی تو همچون فاخته ای در زمستانی سرد، بنشسته بر شاخه درختی فرد چشم به راه آشنایی از دیار غریبستانم.
    در نگاه ات همه ی مهربانی هاست:

    قاصدی که زندگی را خبر می دهد.
    و در سکوت ات همه ی صداها:
    فریادی که بودن را تجربه می کند.
    نگفت بمان

    این شعر بنظرم خیلی خوب بود
    خیلی حرفها برای گفتن داشت
    نگفت بمان
    ...
    نگفت من هم دوستت دارم

    دوستم نداشت

    می ترسید

    مردی که لب نداشت


    همیشه منم که می افتم با اتفاق

    تویی که خیره نگاه می کنی: بدرود!

    آسمان به این بلندی

    تمام که نمی شود

    بگیر دستانم را!

    ماهی شوم برات؟

    بخندی و بعد

    قلاب؟


    انتهای بن بست بود

    چاقوش را خوب تیز کرد

    دست و پام را برید

    بعد

    به خیالش

    معاشقه کردیم.
    شانه ات مجاب ام می کند

    در بستری که عشق
    تشنه گی ست
    زلال شانه های ات

    هم چنان ام عطش می دهد
    در بستری که عشق
    مجاب اش کرده است.
    تو كه اي؟ سرو آزاده ي من
    نور چشم خدا داده من
    چشم تو، جام من، باده ي من
    تو اميدم، توانم، بقايم.
    لیوان اگر دستت هست

    زمین بگذار

    موکول کن به بعد

    نوشیدنت را

    تشنه تر از لب ه های لیوان

    ذهن دوستی ست که

    در حسرت شنیدن

    کلامی صادقانه بسر میبرد ..
    من همچین حرفی نزدم ...ولی حرف دلمو زدم ....
    من برای هیچکس تلخی نمیخام ....ولی بعضی چیزا رو که از دست بدی خیلی سخته...
    فقط یه اعتراضه به همه
    سلام دوست عزیز.
    ممنون واسه دوستی ایشالله که دوستای خوبی باشیم.
    رفته ام من سالها از خاطرات اين و آن،
    يك سراغ ساده هم از ما نمي گيرد كسي،
    شانه هاي عاشقان گر تكيه گاه اشك هاست،
    پس چرا بر شانه ام اشكي نمي ريزد كسي ؟؟؟
    وقتی تمام احساس دلتنگیت را

    با یک " به من چه "

    پاسخ میگیری

    به کسی چه که چقدر تنهائی !
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا