ZEUS83
پسندها
6,040

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • ماهی جدا دیگه شورشو در اوردی

    مامانت دلش خون شد از دست تو این اخلاق گندت که دکتر نمیری

    خجالت داره بااین سنت مثه بچه ها از دکتر و بیمارستان می ترسی


    میخوای فردا بیام با هم بریم دکتر
    تو چت شده چرا صدات اینطوری شده


    مگه هنوز خوب نشدی ؟؟

    چرا دکترتو عوض نمیکنی
    ممنون ازراهنماییت
    ببیبنم بااین کارا سرعت سیستم منم بالامیره یانه
    :w15::w15::w15:
    به خدا میخوام جلوی خنده مو بگیرم نمیتونم:w15:
    آیکیو پیاممو نیگا کن از اینا داره [IMG] یعنی پ.خ رو درست فرستادی!پیام پروفایلو ترکوندی:w15:
    با سمیه شور بذاریم ببینیم چجوری میشه یه فکری به حالت کرد:D
    بابا بزرگمم از پروف من الکی زیاد رد میشه.منم نگم خودش میبینه:D
    از لطفتون تشکر میکنم . ممنونم که به تاپیک تشریف اوردید . :gol:

    جواب پستتون رو هم اونجا دادم .
    سه تا شون دانلودی هستن اما سومی را با Corel Draw درست کردم
    دنیا کوچکتر از آن است که گمشده‌ای را در آن یافته باشی
    هیچ‌کس اینجا گم نمی‌شود
    آدم‌ها به همان خونسردی که آمده‌اند
    چمدانشان را می‌بندند و ناپدید می‌شوند
    یکی در مه
    یکی در غبار
    یکی در باران
    یکی در باد
    و بی‌رحم‌ترین‌شان در برف
    آنچه بر جا می‌ماند
    رد پایی‌ست و خاطره‌ای که هر از گاه
    پس میزند مثل نسیم
    !پرده‌های اتاقت را.... !

    من

    پری کوچک غمگینی را میشناسم


    که در اقیانوسی مسکن دارد
    و دلش را در یک نی لبک چوبین
    مینوازد آرام ، آرام
    پری کوچک غمگینی
    که شب از یک بوسه می میرد
    و
    سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد .
    برای زیستن دو قلب لازم است:

    قلبی که دوست بدارد قلبی که دوستش بدارند.

    قلبی که هدیه کند قلبی که بپذیرد

    قلبی که بگوید قلبی که جواب بگیرد

    قلبی برای من قلبی برای انسانی که می خواهم

    تا انسان را در کنار خود حل کنم"

    به نظر من

    برای زیستن عقل لازم است

    عقلی که منطقی دوست بدارد عقلی که طوری فکر کند که باعث شود دوستش بدارند.

    عقلی که محبت هدیه کند عقلی که محبت را معنی کند.

    عقلی که سوال ایجاد کند عقلی که پاسخ دهد.

    عقلی که به زندگی جهت دهد و آن را هدف دار سازد.

    عقلی که بداند دنیا برای چیست و آخرت برای کیست
    گفتگوی ماه و نابینا: نابینا گفت: دوستت دارم ماه گفت تو که منو نمی بینی چطوری دوستم داری نابینا گفت اگه می دیدمت عاشق زیباییت می شدم اما الان که نمی بینمت عاشق خودت هستم.
    خورشید هر چه هست هست !



    تمثیل تو نمیشود ...


    تو چه هستی ای دوست،

    که به جنس ماهی ،

    تو همان ماه منی ،
    دوستِ من ،

    به من ای دوست بتاب روشنم کن از خود
    ، خود من باش ، از من ، از همین تن این تن ،
    من ! همین را دارم تکه ای از مهتاب ،
    در سینه مدتیست نیست اثر از من ِ من اینجا،
    همه چیز از پوچیست من ما همگی پوچ شدیم ،

    ماه من
    چه زبانی صادق تر و زلال تر و بی ریاتر از زبانی که کلماتش نه لفظ است و نه خط؛ اشک است. و هر عبارتش ناله ای، ضجه ی دردی، فریاد عاشقانه ی شوقی!
    دکتر علی شریعتی
    وقتی در خواب هم فرصتی برای با تو بودن نیست؛
    من در رؤیاهایم به دنبال تو می گردم.
    خدا که همیشه هست،
    در رؤیاهایم اما جز من و جز تو سومی وجود ندارد که از برایش نگاهم را از تو بگیرم.
    وه! که چه آسوده نگاهت می کنم!
    چه آسان با غزل می بوسمت!
    چه بی پروا با تو سخن می گویم!
    دوستت دارم!!!
    ...
    در رؤیاهایم،
    ... دوستت دارم را با چه آرامشی می گویم!
    چه آسوده نگاهت می کنم...!
    در رؤیاهایم اما
    وقتی برای با تو بودن هست!!!
    ماه در اوج آسمان می رود،


    و ما در گوشه ای از شب، همچنان به گفت و گوی دست ها

    گوش ها فرا داده ایم و ساکتیم!
    و در چشم های هم، یکدیگر را می خوانیم
    و در چشمهای هم، یکدیگر را می بخشیم.
    و من همه ی دنیا را در چشمهای او می بینم
    و او همه ی دنیا را در چشم من می بیند.
    و ما در چشم هم ساکتیم
    و ما در چشم هم می شنویم!
    و در چشمهای هم، یکدیگر را می شناسیم،
    یکدیگر را می بینیم
    و چشم در چشم هم و گوش به زمزمه ی لطیف ومهربان
    دستها خاموشیم!
    ... و ماه در اوج آسمان می رود.
    آنها که می گویند ماه پشت ابر نمی ماند،
    تو را نمی شناسند!
    ماه من!
    حتی اگر از پشت ابر بیرون نیایی،
    سکوت هم کنی،
    می شناسمت!
    چشمانت را می بینم که دزدکی به رویم نقره می پاشند،
    دستانت را به یاد می آورم که در رویاهایم
    ساز قلبم را می نواختند.
    ... گرچه دوری اما
    شب ها پشت پنجره ی نگاهم فاصله ای با من نداری؛
    دست که دراز کنم از میان هیاهوی ستاره ها لمست می کنم!
    گله ای ندارم،
    به انتظار شب چهارده هر شب دعا می خوانم
    اما بی وفا رسم رفاقت نیست
    که امشب هم پشت ابر بمانی،
    طلوع نکنی،
    شعر نخوانی،
    نگاهم نکنی.
    من که صدایم به تو نمی رسد؛
    ابر هم انگار قصد گریستن ندارد...
    ماه من طلوع کن،
    شب تاریک است!
    خدایا! ... دنیا زشت است و تو زیبایی. آسمان که تنهایم گذاشت؛ تو مرا به حال خود وا نگذار! ...
    تشنه ام! از سیاهی شب می ترسم. جز دز تنهایی هایم آرام نمی گیرم و از تنهایی ها خسته شدم؛ می ترسم!!!
    ... « تو بمان با من تنها تو بمان » ...
    چه بخوانم؟
    عشق، بی تفاوتی، یا نفرت؟!
    قلمم مست و زبانم قفل ... و دلم فریاد می زند؛
    از تنهایی می ترسم!!!
    خدایا! دنیایت را بد ساخته ای!
    بد، وارونه، تلخ، سخت ... شاید کافر شده ام...!
    ماه!!!
    چقدر دلم برایش تنگ است. ای کاش می تابید؛ ای کاش بود؛
    فقط ماه! بی ابر. بی غرور. ...
    فقط ماه بود و عشق بود و البته تنهایی!
    « عشق نه دوست داشتن »
    خدایا! دنیایت بد ساخته ای. ... از عشق هم گریزانم! ...
    « تو بدان این را تنها تو بدان »‌‌ ؛
    ... از تنهایی می ترسم!!!
    «دنیا را بد ساخته اند»
    کسی که دوستش داری دور است. دستانش برای تو نیست. صدایت را نمی شنود. احساست را نمی فهمد.کسی را دوست داری که نباید!
    «دنیا را بد ساخته اند»،
    تنهایی ات غوغا می کند. در جشن تنهایی هایت فقط، مجال گریستن داری. در بی هدفی اشکهایت مهلت زندگی کردن.
    و باید در تنهایی هایت شاد باشی و زندگی کنی. و برای کسی بمیری که نباید!
    «دنیا را بد ساخته اند»،
    به کسانی که باید محبت نکنی و از آنها عشق نگیری.
    در چشمان کسانی که باید عشق نبینی و آن را در قلب کسی بجویی که نباید و آروزیی کنی که نشاید!
    «دنیا را بد ساخته اند»،
    هم دم و هم دل دور است و همان هایی که از آنها عشق نمی گیری نمی گذارند که باشد. تا تو در تنهایی با کسی هم دم نباشی و در آتشی بسوزی که نباید!
    «دنیا را بد ساخته اند»،
    کسانی که نزدیک اند را نخواهی و به دوردست چشم بدوزی و سرابی را ببینی که برای بودنش باید که نباشی و بالاجبار برای کسی باشی که نباید و او هم نخواهد!
    گاهی تو هنوز لب به سخن نگشاده ای و من به پایان آنچه می گویی می اندیشم...
    "حرفهایی هست برای نگفتن و ارزش هرکس به اندازه ی حرفهاییست که برای نگفتن دارد."
    برگشتم. برای درددل و برای تنهایی ها.
    حرف زیاد دارم برای گفتن. به قول دکتر غریبه های همدرد بهم نزدیکترند تا آشناهایی با دردهای متفاوت و دنیاهای بیگانه.
    می خوام واسه تو بنویسم. واسه ماهم. تو. عشق. دوست داشتن...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا