آرش به خاك مي افتد:اي پدر به من مهر بياموز
او:نه -اگرتوبيزاري اگرازاينكه هست بيزاري پس من چيزي ندارم تا ببخشمت كه تو از من تواناتري هان اين دل توست كه تير مي اندازد وبازوي تو نه!
چنين گفت وبه شكوه شكوهمندترين بود
پس آرش به راه خود بالا رفت دور رفت ودورتر رفت............................................ ....
برگرفته از آرش استاد بيضايي