شب بر بالای سرم ایستاده بود و دشت در زیر پایم گسترده و راه در برابرم ، چشم به راه هر قدمم، من چشم به سیاهی دوخته می رفتم و میرفتم و شب همچنان بر بالای سرم ایستاده و دشت در زیر پایم پایم گسترده و راه در برابرم ، چشم به راه هر قدمم، من چشم به سیاهی دوخته می رفتم و میرفتم و…
ناگهان ! ناگهان! آتش بازی شگفت و شلوغ و بزرگ و جالب و در هم و رنگارنگی!!!
ناگهان ! ناگهان! آتش بازی شگفت و شلوغ و بزرگ و جالب و در هم و رنگارنگی!!!