تقدیم به خانم مهندس خوبمان
خداوندا خبر داری
تو از حال من شوریده احوال ؟
خبر داری که من تنهای تنهام ؟
منم عاشق ولی گم کرده ام راه
خبر داری تو از تنگی این راه ؟
منم آن مرغک تنها
که بشکسته پر و بالم
اسیر ظلم و این دامم
خبر داری تو از این حال زارم؟
خبر داری !
می دانم که می دانی
که می بینی همه تنهاییم را
تمام لحظه های عمر، بودی در کنارم
پس نمی دانم چرا اینقدر تنهایم ،نمی دانم
گمانم، خودت این طور می خواهی
که باشم یکه و تنها
تا بخوانم از تو ای
یگانه پادشاهِ مهربانِ خوب و بد ها (بد در اینجا به انسان های گم کرده راه بر میگردد-- خود شاعر)
آری ، دو کس در دل نمی گنجد
تویی آن شاه اقلیم دل من ...
تو تنهایی و من با تو
رسد آیا شب وصل من و تو؟
تمام شب ، بیدارم
و می خوانم
سرود عشق بازان درگاهت ...
خداوند تمام خوب و بدها
بیا بگشا در رحمت به رویم
که من خستم ،خجل گشتم
سیاهی مانده بر رویم