هر زمان خواهش دل با نظر یار یکی بود، تو بودی ...
هر زمان بود تفاوت، تو رفتی، تو نماندی.
خواهش نفس شده یار و خدایت،
و همین است که تاثیر نبخشند به دعایت،
و به آفاق نبردند صدایت
و غریب است امامت.
من که هستم،
تو کجایی؟
تو خودت! کاش بیایی.
به خودت کاش بیایی.
جواب امام زمان :
تو خودت!
مدعی دوستی و مهر شدی که به هر شعر جدیدی،
ز هجران و غمم ناله سرایی، تو کجایی؟
تو که یک عمر سرودی «تو کجایی؟» تو کجایی؟
باز گویی که مگر کاستی ای بُد ز امامت،ز هدایت،ز محبت،
ز غمخوارگی و مهر و عطوفت
تو پنداشته ای هیچ کسی دل نگران تو نبوده؟
چه کسی قلب تو را سوی خدای تو کشانده؟
چه کسی در پی هر غصه ی تو اشک چکانده؟
چه کسی دست تو را در پس هر رنج گرفته؟
چه کسی راه به روی تو گشوده؟
چه خطرها به دعایم ز کنار تو گذر کرد
چه زمان ها که تو غافل شدی و یار به قلب تو نظر کرد...
و تو با چشم و دل بسته فقط گفتی
تو کجایی!؟ و ای کاش بیایی!
مثل هر بار برای تو نوشتم:
دل من خون شد ازین غم، تو کجایی؟
و ای کاش که این جمعه بیایی!
دل من تاب ندارد، همه گویند به انگشت اشاره، مگر این عاشق دلسوخته ارباب ندارد؟ ...
تو کجایی؟ تو کجایی..."
و تو انگار به قلبم بنویسی:
که چرا هیچ نگویند
مگر این منجی دلسوز، طرفدار ندارد، که غریب است؟
و عجیب است
که پس از قرن و هزاره
هنوزم که هنوز است
دو چشمش به راه است
و مگر سیصد و اندی نفر از شیفتگانش ، زیاد است
که گویند
به اندازه یک « بدر » علمدار ندارد!
و گویند چرا این همه مشتاق، ولی او سپهش یار ندارد!
سلام داداش...
خوبی شما؟
لینک یه تاپیک بود که اولش حذف کردن،بعدش برگردوندن....
همه فقط به تیتر توجه کردن،اصلا متوجه لینک نشدن.....
ملت ناخواسته رفت سر کار اساسی..... :دی
از زرتشت پرسیدند؛زندگی خود را بر چه بنا کردی؟
گفت 4 اصل:
1-دانستم رزق مرا دیگری نمیخورد پس آرام شدم
2-دانستم که خدا مرا میبیند پس حیا کردم
3-دانستم که کار مرا دیگری انجام نمیدهد پس تلاش کردم
4-دانستم که پایان کارم مرگ است پس مهیا شدم.